جدول جو
جدول جو

معنی تابین - جستجوی لغت در جدول جو

تابین
عیب کردن فرمانبردار، زیر دست
تصویری از تابین
تصویر تابین
فرهنگ لغت هوشیار
تابین
زیردست، فرمانبردار، سربازی که درجه ندارد
تصویری از تابین
تصویر تابین
فرهنگ فارسی عمید
تابین
سرزنش کردن کسی در رو به رو، عیب کردن، ستودن کسی پس از مردن او
تصویری از تابین
تصویر تابین
فرهنگ فارسی عمید
تابین
((بِ))
زیردست، سربازی که درجه ندارد
تصویری از تابین
تصویر تابین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابان
تصویر تابان
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، منور، روشن، درخشان، ریشه تاباندن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابین
تصویر سابین
(دخترانه و پسرانه)
سروکوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلبین
تصویر تلبین
خشت زدن، آش سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین امام حسین (ع) ساخته و در جنگ بر خلاف آن حضرت شرکت کرده بودند پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده خود پشیمان شده توبه کردند و نام خود را توابین گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آنحضرت قیام کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیه
تصویر تابیه
در باب تفعیل آگاهاندن، یاد دادن، شاخچه بندی (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی اپدی کردن جاوید کردن جاودانه کردن جاودان ساختن، دعایی که شاعران فارسی در اواخر قصاید بعبارت (تالله باشد، . . باد) می آورند شریطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیخ
تصویر تابیخ
سرزنش و ملامت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
یار دیدگان آنان که یاران پیامبر را دیده اند جمع تابع. تابعان، آنانکه اصحاب رسول صلی الله علیه و آله را دیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
سیح کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابان
تصویر تابان
روشن و براق، جلادار
فرهنگ لغت هوشیار
اذان گفتن، بانگ نماز کردن بانگیدن (اذان گفتن)، گوشمالی کودک، روشنکرد روشن کردن آگاهاندن نیک آگاهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاوین
تصویر تاوین
بردباری، آهسته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
امین کردن، حفظ کردن، اعتماد کردن، راستی کردن چنین باد گفتن همین گفتن، زینهار دادن، استوانیدن (اعتماد کردن)، بیمه کردن ایمن کردن آرام دادن بی بیم کردن، امین کردن، حفظ کردن امن کردن، آمین گفتن دعای کسی را، ایمنی، جمع تامینات. یا تامین آتیه (آینده)، اندوخته برای زندگانی آینده نهادن و پیش بینی برای معاش آتیه. یا تامین عبور و مرور. منظم ساختن خط سیر و سایل نقلیه برای جلوگیری از تصادفات. یا تامین معاش. پیش بینی و تدارک وسایل زندگی. یا تامین منافع. پیش بینی سود برای خویش. یا تامین نظر. اعمال نظر و میل خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبین
تصویر تتبین
باریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجبین
تصویر تجبین
ترسو خواندن، بد دل خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدایی، تفاوت، مخالف هم بودن، تضاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مابین
تصویر مابین
در وسط، در میان، آنچه در میان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامین
تصویر تامین
آماده کردن، آماده، دارای امنیت، امنیت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابید
تصویر تابید
ابدی ساختن، جاوید کردن، جاودان ساختن، جاودانگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابان
تصویر تابان
تابنده، درخشان، روشن، روشنایی دهنده، بن مضارع تاباندن، برافروخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق زنان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابین
تصویر مابین
در میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
((دَ))
پیچیدن، پیچ دادن، دوری جستن، تاب آوردن، ایستادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابعین
تصویر تابعین
((بِ))
جمع تابع، تابعان، آنان که اصحاب رسول را دیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
((زَ))
تاب زننده، سیخ کباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابان
تصویر تابان
روشن، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر، اختلاف داشتن، تفاوت
فرهنگ فارسی معین