جدول جو
جدول جو

معنی تابچند - جستجوی لغت در جدول جو

تابچند
(بِ چَ)
تا کی. تا چند. تا بکی:
تا بچند ای غنچه لب درپرده خواهی گفت حرف
دست بردار از جهان تا بوستان پر گل شود.
صائب (از آنندراج).
رجوع به ’تا چند’ شود
لغت نامه دهخدا
تابچند
تابکی، تاکی، تاچند
تصویری از تابچند
تصویر تابچند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابنده
تصویر تابنده
روشنایی دهنده، تابان، درخشنده، درخشان
تاب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابلند
تصویر پابلند
پادراز، حیوانی که پاهای دراز دارد، مثل شتر، اسب و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابلند
تصویر پابلند
انسان یا حیوانی که پای بلند دارد پادراز مقابل پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانی
تصویر تابانی
درخشانی تلا لو، لغزندگی نسویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابنده
تصویر تابنده
((بَ دِ))
تابان، درخشان، گرما دهنده، پیچان، در تب و تاب، ریسنده، ریسمان باف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
((دَ))
پیچیدن، پیچ دادن، دوری جستن، تاب آوردن، ایستادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
Irradiate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
irradier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
memancarkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
বিকিরণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
mionzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
ışınlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
방사하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
放射線を照射する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
להקרין
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
विकिरण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
опромінювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
ฉายรังสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
bestralen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
irradiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
irradiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
irradiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
辐射
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
napromieniować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
bestrahlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
облучать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
تابش کرنا
دیکشنری فارسی به اردو