مخارجۀ عمارت را گویند، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، بالا خانه کوچک که در بالا واقع شود و آن را مخارجه گویند، فرالاوی گفته: هوشم ز ذوق لطف سخنهای جان فزاش از حجرۀ دلم سوی تابوک گوش شد، (انجمن آرا) (آنندراج)، بیرون داشت عمارتها، (شرفنامۀ منیری)، بالاخانه، غرفه، خانه کوچک ، مخارجۀ عمارت که در تحت آن ستونی نباشد، (بالکن)، مجازاً لالۀ گوش را گفته اند و شعر فرالاوی هم همین معنی را افاده کند
مخارجۀ عمارت را گویند، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، بالا خانه کوچک که در بالا واقع شود و آن را مخارجه گویند، فرالاوی گفته: هوشم ز ذوق لطف سخنهای جان فزاش از حجرۀ دلم سوی تابوک گوش شد، (انجمن آرا) (آنندراج)، بیرون داشت عمارتها، (شرفنامۀ منیری)، بالاخانه، غرفه، خانه کوچک ، مخارجۀ عمارت که در تحت آن ستونی نباشد، (بالکن)، مجازاً لالۀ گوش را گفته اند و شعر فرالاوی هم همین معنی را افاده کند
رسمی متداول میان مغولان که در آن متداول بوده و شخص گناهکار با سر برهنه یک گوش خود را به دست می گرفت و نزد سلطان یا امیر خم می شد و عذر تقصیر می خواست و گاه این عمل را جهت ادای احترام به جا می آورند
رسمی متداول میان مغولان که در آن متداول بوده و شخص گناهکار با سر برهنه یک گوش خود را به دست می گرفت و نزد سلطان یا امیر خم می شد و عذر تقصیر می خواست و گاه این عمل را جهت ادای احترام به جا می آورند
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، وکر، پیواز، بتواز، آشانه، تکند، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، پتواز، آشیان برای مثال تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی / از آن قرار نکردی در آشیانۀ پست (انوری - ۵۴۶)، زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتر در آن آشیانه کند
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، وَکر، پیواز، بَتواز، آشانِه، تَکَند، وُکنَت، پَدواز، آشیانِه، کابُک، پَتواز، آشیان برای مِثال تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی / از آن قرار نکردی در آشیانۀ پست (انوری - ۵۴۶)، زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتر در آن آشیانه کند
کباده باشد و آن کمانی است بسیار کم زور. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کباده که لیزم نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) : کمان رستم دستان بسختی کم از تنبوک نرم شهریار است. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری). در کمان چرخ پیش بیلکت مریخ را هم کمان تنبوک هم شمشیر ساطور آمده. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی). اما امیرخسرو به لام نظم نموده و قافیه کول ساخته و در شعر اکثر شعرا بکاف بنظر آمده. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تنبول شود، بمعنی جناغ زین هم آمده است که دامنۀ زین و تسمۀ رکاب باشد. (برهان). و بمعنی جناغ زین اسب نیزگفته اند به تبدیل لام نیز دیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). جناغ زین. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). رجوع به تنبک شود، طاق زین را نیز گویند. (برهان)
کباده باشد و آن کمانی است بسیار کم زور. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کباده که لیزم نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) : کمان رستم دستان بسختی کم از تنبوک نرم شهریار است. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری). در کمان چرخ پیش بیلکت مریخ را هم کمان تنبوک هم شمشیر ساطور آمده. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی). اما امیرخسرو به لام نظم نموده و قافیه کول ساخته و در شعر اکثر شعرا بکاف بنظر آمده. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تنبول شود، بمعنی جناغ زین هم آمده است که دامنۀ زین و تسمۀ رکاب باشد. (برهان). و بمعنی جناغ زین اسب نیزگفته اند به تبدیل لام نیز دیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). جناغ زین. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). رجوع به تنبک شود، طاق زین را نیز گویند. (برهان)
تپیدن و اضطراب و بیقراری و تب داشتن و مصدر آن تپیدن و بطاء معرب است، (آنندراج ذیل تاپاک) : از غم و غصه دل دشمنت باد گاه در تاباک و گاهی در سنخج، منصور منطقی، رجوع به تاپاک در همین لغت نامه شود
تپیدن و اضطراب و بیقراری و تب داشتن و مصدر آن تپیدن و بطاء معرب است، (آنندراج ذیل تاپاک) : از غم و غصه دل دشمنت باد گاه در تاباک و گاهی در سنخج، منصور منطقی، رجوع به تاپاک در همین لغت نامه شود
صندوق چوبی، صندوق مرده، (غیاث اللغات)، ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند، (فرهنگ نظام)، صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند، (آنندراج)، صندوق چوبی برای مرده (از المنجد)، صندوق، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء التانیث تاء ولغه الانصار التابوه بالهاء (منتهی الارب)، صندوقی که مرده را در آن نهند، ظرفی چوبین که مرده را با آن به گورستان برند، صندوق چوبی یا فلزی که جسد مرده را در آن گذارند و سپس روی آنرا می پوشانند، ج، توابیت، (مهذب الاسماء) : تراشید تابوتش ازعود خام برو بر زده بند زرین ستام، فردوسی، بپوشید بازش بدیبای زرد سرتنگ تابوت را سخت کرد، فردوسی، ز تیماراو بد دلش بر دو نیم یکی تنگ تابوت کردش ز سیم، فردوسی، بتابوت زرینش اندر نهاد تو گفتی زریر از بنه خود نزاد، فردوسی، تراتنگ تابوت بهر است و بس خورد رنج تو ناسزاوار کس، فردوسی، سقف گفت ما بندگان توایم نیایش کن پاک جان توایم که این دخمه پر لاله باغ تو باد کفن دشت شادی و راغ تو باد بگفتند و تابوت برداشتند ز هامون سوی دخمه بگذاشتند، فردوسی، روانت گر از آز فرتوت نیست نشست تو جز تنگ تابوت نیست، فردوسی، نخست آنکه تابوت زرین کنید کفن بر تنم عنبر آگین کنید، فردوسی، برومش فرستاد شاپور شاه بتابوت و از مشک بر سر کلاه، فردوسی، سر نیزه و گرز خم داده بود همه دشت پرکشته افتاده بود بسی کوفته زیر نعل اندرون کفن سینۀ شیر و تابوت خون، فردوسی، نه تابوت یابم نه گور و کفن نه بر من بگرید کسی زانجمن، فردوسی، پشوتن همی رفت گریان براه پس و پشت تابوت و اسپ سیاه، فردوسی، خروشان بزاری و دل سوگوار یکی زر تابوتش اندر کنار، فردوسی، خروشی بزاری و دل سوگوار یکی سیم تابوتش اندر کنار، فردوسی، بتابوت زر اندرون پرنیان نهاده سر ایرج اندرمیان، فردوسی، ز تابوت زر تخته برداشتند که گفتار او خیره پنداشتند، فردوسی، ز تابوت چون پرنیان برکشید سر ایرج آمد بریده پدید، فردوسی، کنون چون زمان وی اندر گذشت سرگاه اوچوب تابوت گشت، فردوسی، که بهر تو این آمد از رنج تو یکی تنگ تابوت شد گنج تو، فردوسی، خروشی بر آمد از آن سوگوار یکی زر تابوتش اندر کنار، فردوسی، تو رنجی و آسان دگر کس خورد سوی گور و تابوت تو ننگرد، فردوسی، همی آرزو گاه و شهر آمدش یکی تنگ تابوت بهر آمدش، فردوسی، سپه پیش تابوت می راندند بزرگان بسر خاک بفشاندند، فردوسی، چو تابوت را دید دستان سام فرود آمد از اسب زرین لگام، فردوسی، سر تنگ تابوت کردند سخت شد آن سایه گستر دلاور درخت، فردوسی، چون جای دگر نهاد می باید رخت نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت، عنصری، چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن، (تاریخ بیهقی)، گفتند شما بشستن وتابوت ساختن مشغول شوید، (تاریخ بیهقی)، تنت گور است و پا لحد و دلت تابوت و جان مرده فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ یزدان، ناصرخسرو، گر رسیدی دست غسلش ز آب حیوان دادمی بلکه چون اسکندرش تابوت زرفرمودمی، خاقانی، سرتابوت بازگیر و ببین که چه رنگ است آنچه پیکر اوست، خاقانی، بگذاریم زر چهرۀ خاقانی را حلی آریم و بتابوت پسر بربندیم، خاقانی، پای تابوت تو چون تیغ بزر درگیرم سرخاک تو چو افسر بگهر در گیرم، خاقانی، تابوت او چه عکس فکنده ست بر شما کز اشک رخ چو تختۀ او غرق زیورید، خاقانی، تابوت او که چارفلک بر کتف برند بر چار سوی مهلکه یکره بر آورید، خاقانی، آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد من بزاری بر سر تابوت او بنمودمی، خاقانی، این توانید که مادر بفراق پسر است پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید، خاقانی، پیش کان گوهر تابنده بتابوت کنید تاب دیده بدو یاقوت و درر باز دهید، خاقانی، سر تابوت مرا باز گشائید همه خود ببینید و بدشمن بنمائید همه، خاقانی، سرتابوت شاهان را اگر در گور بگشایند فتاده در یکی کنجی دوپاره استخوان بینی، خاقانی، خاک تب آرنده به تابوت بخش آتش تابنده به یاقوت بخش، نظامی، که آن ناجوانمردبرگشته بخت که تابوت بینم منش جای تخت، سعدی (بوستان)، اولش مهد و آخرش تابوت در میان جستجوی خرقه و قوت، اوحدی، کفن بیاور و تابوت جامه نیلی کن که روزگار طبیب است و عافیت بیمار، عرفی، - امثال: تو کی مردی ما تابوت حاضر نکردیم، جایی که در آن بقایای اجساد پاکان و اولیأاﷲرا در آن نگاهداری کنند، (دزی ج 1 ص 138)، گویا ظرفی چوبین که بدان خاک و خشت و جز آن میکشیده اند: کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه باز برده به تابوت و زنبر، دقیقی، ، ساختمان کوچک و مستطیل چوبین که برسقف گوری سازند، (دزی ج 1 ص 138)، (عربی مستحدث) نوعی ماشین آبی، (دزی ج 1 ص 138)، صندوقی که موسی علیه السلام چون حرب کردی آنرا پیش داشتی، (ترجمان علامۀ جرجانی)، آنچه یهودان تورات در آن نهند، (السامی فی الاسامی)، آن جای که تورات در آن نهند، رجوع به تابوت عهد شود، صندوقی که حق تعالی به آدم فرستاد و در آن صورت انبیاء علیهم السلام بود
صندوق چوبی، صندوق مرده، (غیاث اللغات)، ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند، (فرهنگ نظام)، صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند، (آنندراج)، صندوق چوبی برای مرده (از المنجد)، صندوق، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء التانیث تاء ولغه الانصار التابوه بالهاء (منتهی الارب)، صندوقی که مرده را در آن نهند، ظرفی چوبین که مرده را با آن به گورستان برند، صندوق چوبی یا فلزی که جسد مرده را در آن گذارند و سپس روی آنرا می پوشانند، ج، توابیت، (مهذب الاسماء) : تراشید تابوتش ازعود خام برو بر زده بند زرین ستام، فردوسی، بپوشید بازش بدیبای زرد سرتنگ تابوت را سخت کرد، فردوسی، ز تیماراو بد دلش بر دو نیم یکی تنگ تابوت کردش ز سیم، فردوسی، بتابوت زرینش اندر نهاد تو گفتی زریر از بنه خود نزاد، فردوسی، تراتنگ تابوت بهر است و بس خورد رنج تو ناسزاوار کس، فردوسی، سقف گفت ما بندگان توایم نیایش کن پاک جان توایم که این دخمه پر لاله باغ تو باد کفن دشت شادی و راغ تو باد بگفتند و تابوت برداشتند ز هامون سوی دخمه بگذاشتند، فردوسی، روانت گر از آز فرتوت نیست نشست تو جز تنگ تابوت نیست، فردوسی، نخست آنکه تابوت زرین کنید کفن بر تنم عنبر آگین کنید، فردوسی، برومش فرستاد شاپور شاه بتابوت و از مشک بر سر کلاه، فردوسی، سر نیزه و گرز خم داده بود همه دشت پرکشته افتاده بود بسی کوفته زیر نعل اندرون کفن سینۀ شیر و تابوت خون، فردوسی، نه تابوت یابم نه گور و کفن نه بر من بگرید کسی زانجمن، فردوسی، پشوتن همی رفت گریان براه پس و پشت تابوت و اسپ سیاه، فردوسی، خروشان بزاری و دل سوگوار یکی زر تابوتش اندر کنار، فردوسی، خروشی بزاری و دل سوگوار یکی سیم تابوتش اندر کنار، فردوسی، بتابوت زر اندرون پرنیان نهاده سر ایرج اندرمیان، فردوسی، ز تابوت زر تخته برداشتند که گفتار او خیره پنداشتند، فردوسی، ز تابوت چون پرنیان برکشید سر ایرج آمد بریده پدید، فردوسی، کنون چون زمان وی اندر گذشت سرگاه اوچوب تابوت گشت، فردوسی، که بهر تو این آمد از رنج تو یکی تنگ تابوت شد گنج تو، فردوسی، خروشی بر آمد از آن سوگوار یکی زر تابوتش اندر کنار، فردوسی، تو رنجی و آسان دگر کس خورد سوی گور و تابوت تو ننگرد، فردوسی، همی آرزو گاه و شهر آمدش یکی تنگ تابوت بهر آمدش، فردوسی، سپه پیش تابوت می راندند بزرگان بسر خاک بفشاندند، فردوسی، چو تابوت را دید دستان سام فرود آمد از اسب زرین لگام، فردوسی، سر تنگ تابوت کردند سخت شد آن سایه گستر دلاور درخت، فردوسی، چون جای دگر نهاد می باید رخت نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت، عنصری، چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن، (تاریخ بیهقی)، گفتند شما بشستن وتابوت ساختن مشغول شوید، (تاریخ بیهقی)، تنت گور است و پا لحد و دلت تابوت و جان مرده فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ یزدان، ناصرخسرو، گر رسیدی دست غسلش ز آب حیوان دادمی بلکه چون اسکندرش تابوت زرفرمودمی، خاقانی، سرتابوت بازگیر و ببین که چه رنگ است آنچه پیکر اوست، خاقانی، بگذاریم زر چهرۀ خاقانی را حلی آریم و بتابوت پسر بربندیم، خاقانی، پای تابوت تو چون تیغ بزر درگیرم سرخاک تو چو افسر بگهر در گیرم، خاقانی، تابوت او چه عکس فکنده ست بر شما کز اشک رخ چو تختۀ او غرق زیورید، خاقانی، تابوت او که چارفلک بر کتف برند بر چار سوی مهلکه یکره بر آورید، خاقانی، آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد من بزاری بر سر تابوت او بنمودمی، خاقانی، این توانید که مادر بفراق پسر است پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید، خاقانی، پیش کان گوهر تابنده بتابوت کنید تاب دیده بدو یاقوت و درر باز دهید، خاقانی، سر تابوت مرا باز گشائید همه خود ببینید و بدشمن بنمائید همه، خاقانی، سرتابوت شاهان را اگر در گور بگشایند فتاده در یکی کنجی دوپاره استخوان بینی، خاقانی، خاک تب آرنده به تابوت بخش آتش تابنده به یاقوت بخش، نظامی، که آن ناجوانمردبرگشته بخت که تابوت بینم منش جای تخت، سعدی (بوستان)، اولش مهد و آخرش تابوت در میان جستجوی خرقه و قوت، اوحدی، کفن بیاور و تابوت جامه نیلی کن که روزگار طبیب است و عافیت بیمار، عرفی، - امثال: تو کی مردی ما تابوت حاضر نکردیم، جایی که در آن بقایای اجساد پاکان و اولیأاﷲرا در آن نگاهداری کنند، (دزی ج 1 ص 138)، گویا ظرفی چوبین که بدان خاک و خشت و جز آن میکشیده اند: کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه باز برده به تابوت و زنبر، دقیقی، ، ساختمان کوچک و مستطیل چوبین که برسقف گوری سازند، (دزی ج 1 ص 138)، (عربی مستحدث) نوعی ماشین آبی، (دزی ج 1 ص 138)، صندوقی که موسی علیه السلام چون حرب کردی آنرا پیش داشتی، (ترجمان علامۀ جرجانی)، آنچه یهودان تورات در آن نهند، (السامی فی الاسامی)، آن جای که تورات در آن نهند، رجوع به تابوت عهد شود، صندوقی که حق تعالی به آدم فرستاد و در آن صورت انبیاء علیهم السلام بود
آن است که شخصی در برابر سلاطین سربرهنه کند و خم شود و گوش خود را بدست گیرد و عذر تقصیر خود را بخواهد و این قاعده در ماوراءالنهر جاریست، (برهان)، انجمن آرای ناصری پس از ذکر عبارت برهان گوید: در فرهنگها نیافتم الا در برهان رجوع به آنندراج شود کلمه مغولی است و معنی آن سلامی خاص است سلاطین و خوانین را و آن با سر برهنه یک گوش را بدست گرفته رکوع کردن است: باصطلاح اوزبکان تابوغ آن است که در برابر خانی ایستاده کلاه از سر بردارند و یک گوش را بدست نیازمندی گرفته مانند راکعان پشت خم کنند، (حبیب السیر ج 2 ص 247 بنقل از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
آن است که شخصی در برابر سلاطین سربرهنه کند و خم شود و گوش خود را بدست گیرد و عذر تقصیر خود را بخواهد و این قاعده در ماوراءالنهر جاریست، (برهان)، انجمن آرای ناصری پس از ذکر عبارت برهان گوید: در فرهنگها نیافتم الا در برهان رجوع به آنندراج شود کلمه مغولی است و معنی آن سلامی خاص است سلاطین و خوانین را و آن با سر برهنه یک گوش را بدست گرفته رکوع کردن است: باصطلاح اوزبکان تابوغ آن است که در برابر خانی ایستاده کلاه از سر بردارند و یک گوش را بدست نیازمندی گرفته مانند راکعان پشت خم کنند، (حبیب السیر ج 2 ص 247 بنقل از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)، نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)، نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
کابک، جای مرغ خانگی بود، (لغت فرس)، آشیانۀ مرغان، چیزی که مانند زنبیل در میان خانه بیاویزند تا کبوتر بچه در آن کند، (لغت فرس) : چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد موی (؟) و بیوگند موی زرد کابوک را نشاید (نپاید؟ نخواهد؟) و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گرد گرد، ابوشکور، چو کبتر تبتی خانه کرده هر کابوک، سوزنی (از رشیدی در لغت کبتر)، تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی ازآن قرار نکردی در آشیانۀ پست، انوری، نیز رجوع به کاپوک شود، رفیده، و آن گرد بالشی است که خمیر را بر زبر آن پهن کرده و بر تنور بندند، و به این معنی شاید مصحف کمایوک باشد، (حاشیۀ لغت کابوک، برهان قاطع چ معین)
کابک، جای مرغ خانگی بود، (لغت فرس)، آشیانۀ مرغان، چیزی که مانند زنبیل در میان خانه بیاویزند تا کبوتر بچه در آن کند، (لغت فرس) : چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد موی (؟) و بیوگند موی زرد کابوک را نشاید (نپاید؟ نخواهد؟) و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گرد گرد، ابوشکور، چو کبتر تبتی خانه کرده هر کابوک، سوزنی (از رشیدی در لغت کبتر)، تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی ازآن قرار نکردی در آشیانۀ پست، انوری، نیز رجوع به کاپوک شود، رفیده، و آن گرد بالشی است که خمیر را بر زبر آن پهن کرده و بر تنور بندند، و به این معنی شاید مصحف کمایوک باشد، (حاشیۀ لغت کابوک، برهان قاطع چ معین)