جدول جو
جدول جو

معنی تاباندن - جستجوی لغت در جدول جو

تاباندن
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
فرهنگ فارسی عمید
تاباندن
(گِ کَ دَ)
تابانیدن. تاب دادن. پیچ دادن، سخت افروختن. سخت تافتن. تاباندن چنانکه تنور را: تا می توانست اجاق را تاباند، مشعشع ساختن. روشن کردن:
بگیرد پس آن آهنین گرز را
بتاباند آن فره و برز را.
فردوسی.
، اعراض کردن:
ز فرمان شه برمتابان سرت
که شمشیریابی تواندر خورت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تاباندن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
فرهنگ فارسی معین
تاباندن
تابانیدن، نورافکندن، گرم کردن، داغ کردن، تاباندن، تاب دادن، رشتن، چرخاندن، چرخانیدن، پیچ دادن، پیچ وتاب دادن، پیچاندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاباندن
يشرق
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به عربی
تاباندن
Irradiate
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تاباندن
irradier
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تاباندن
irradiar
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تاباندن
облучать
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به روسی
تاباندن
bestrahlen
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تاباندن
опромінювати
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تاباندن
napromieniować
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تاباندن
辐射
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به چینی
تاباندن
irradiar
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تاباندن
تابش کرنا
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به اردو
تاباندن
বিকিরণ করা
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تاباندن
mionzi
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تاباندن
ışınlamak
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تاباندن
방사하다
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به کره ای
تاباندن
放射線を照射する
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تاباندن
irradiare
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تاباندن
विकिरण करना
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به هندی
تاباندن
memancarkan
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تاباندن
ฉายรังสี
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تاباندن
bestralen
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به هلندی
تاباندن
להקרין
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازاندن
تصویر تازاندن
دواندن اسب و سایر چهارپایان، دوانیدن، به تاخت درآوردن، دواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
به شتاب واداشتن. اسراع. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شتابانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندتازاند خواهد تازاند بتازان تازاننده تازانده) دواندن تاختن تازانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانیدن
تصویر تابانیدن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازاندن
تصویر تازاندن
((دَ))
دواندن، تاختن
فرهنگ فارسی معین