- تائیدن
- تامل کردن درنگ کردن، توضیح مساوی ازین مصدر جز مفرد امر حاضر (بتا (ی) دیده نشده
معنی تائیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گذاشتن هشتن
حمله کردن
توقف کردن، ماندن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
سرماخوردن، زکام
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
مضطرب و اندوهناک بودن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
تاختن
صبر کردن، گذراندن
طاقت آوردن
غالب آمدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)
درخشیدن، گرم شدن
تابیدن٣، برای مثال او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس (رودکی - ۵۰۳)
تاختن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، تکیدن، پو گرفتن، پوییدن، دواندن، به تاخت درآوردن، اسب دواندن، حمله بردن
نیرومند کردن، نیرو دادن، توانا کردن، قوت دادن نیرو دادن توانندن توانا کردن، هایش، پشتیبانی
افتخار کردن، رشد کردن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
ایستادن
رها کردن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
اعراب
آراستن
آسودن