جدول جو
جدول جو

معنی تئوروی - جستجوی لغت در جدول جو

تئوروی
تئوروی (برابر خرداد) یکی از شش حامل شر اهریمن در مقابل امشاسپندان. موجب اتلاف و فساد و شکست و گرسنگی و تشنگی و شریک ’زئی ریش’ (برابر امرداد) است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی تألیف محمد معین ص 163)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوروی
تصویر گاوروی
آنچه مانند سر گاو باشد، گاوچهر، گاورنگ، برای مثال ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی - ۱/۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
نظریۀ علمی اثبات نشده که برای تحلیل و بررسی پدیده ها به کار می رود، فرضیه، فکر و ایده ای که در چارچوب تحلیل های ذهنی درست به نظر برسد ولی به وسیلۀ مشاهدات عینی تایید نشده باشد، ایدۀ غیرواقعی، خیال پرداز آنه و موهوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توروه
تصویر توروه
جفت، زوج
فرهنگ فارسی عمید
(تِ ءُ رُمْ)
تئوبروما. در کتب علمی مستعمل است. نوعی گیاه از خانوادۀ ’مالواسه’ مخصوص نواحی گرم که از بسیاری از اقسام آن کاکائو گیرند. گل گلاب در گیاه شناسی ذیل کلمه ’تئوبروما-کاکائو’ آرد: دارای میوه هائی بطول 10-20 سانتیمتر با دانه های بسیار است که برای تهیۀ شکلاد بکار میرود و دارای مادۀ غذایی ازتی بسیار (20%) و مازو و نشاسته (10%) و قند و مواد چربی (52%) است. مهمترین مواد ازتی آن کافئین و ’تئوبرومین’ (2%) است که برای تحریک دستگاه عصبی بکار میرود. در نقاط گرم و مرطوب میروید. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 203). رجوع به ’تئوبرومین’ و کاکائو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
جفت را گویند که به عربی زوج نامند. (برهان) (آنندراج). جفت و زوج. (ناظم الاطباء). جفت که ضد طاق است. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 354 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تورزین. (ناظم الاطباء). رجوع به تورزین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تنور. بریان شده در تنور. پخته شده در تنور. کباب شده در تنور، همچون کباب تنوری، لبوی تنوری و جزاینها. مرادف تنوریه. رجوع به تنور و تنوریه شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری ی)
تنار. تنورگر. (منتهی الارب). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افادۀ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
عمل تکرو. و رجوع به تکرو شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
زیبا. نکوچهر. نیکوصورت. نکورخسار. که روئی زیبا دارد:
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
جاودان شاد و تن آزاد زیاد
آن نکوروی پسندیده سیر.
فرخی.
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پر تذروان خرامنده و کبکان دری.
فرخی.
چون وصل نکورویان مطبوع و دل انگیز
چون لفظ نکوگویان مشروح و مفسر.
ناصرخسرو.
نکوروی و خوش خوی و زیباخصال
ز پانصد یکی را فزون است سال.
نظامی.
عافیت می بایدت چشم از نکورویان بدوز
عشق می ورزی بساط نیکنامی درنورد.
سعدی.
وردوست دست می دهدت هیچ گو مباش
خوش تر بود عروس نکوروی بی جهیز.
سعدی.
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزۀ گاوروی:
زند برسرت گرزۀ گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی،
فردوسی،
زره دار با گرزۀ گاوروی
برفتند گردان پرخاشجوی،
فردوسی،
مرا دید با گرزۀ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی،
فردوسی،
بفرمود تا جوشن و خود اوی
همان نیزه و گرزۀ گاوروی،
فردوسی،
همی رفت با گرزۀ گاوروی
چه دیدند شیران پرخاشجوی،
فردوسی،
بزد بر سرش گرزۀ گاوروی
بخاک اندرآمد سر جنگجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کنت و مارشال فرانسوی (1642-1701 میلادی) است و پیروزی هایی نصیب دولت فرانسه کرد که از آن جمله شکست ناوگان انگلیس و هلند به سال 1690م، است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ رو)
ترش رخساره، کنایه از ناخوش و بیدماغ. (آنندراج). ترشرو. عبوس:
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری.
مدبرروی و پلیدجامه و ترشروی مباش. (منتخب قابوسنامه ص 216). و خداوند قطرب... ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند علت (آماس سپرز) ترشروی و با غم و وسواس و اندیشه های بد بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترشروی.
(گلستان).
ز دست ترش روی خوردن تبرزد
چنان تلخ باشد که گویی تبر زد.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 817).
گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 424).
و رجوع به ترش و ترشرو شود.
- ترشروی نشستن، ترش نشستن. کج خلق و گرفته در مجلس بودن. گرفته و عبوس نشستن:
ای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار ترشروی نشیند ز بخت خویش.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دیودوت بنیان گذار و قائد دولت باختر که از اتحاد باختر و سغدو مرو تشکیل یافته و از دولت سلوکی جدا شده بود (256قبل از میلاد) این دولت مدتی دوام داشت و سلوکی ها در ابتدامتعرض این دولت نشدند و بعد که خواستند آنرا به اطاعت خود درآورند بنای این دولت محکم شده بود. تئودوت پس از قیام در باختر با یک دسته از مردم به پارت رفت و ’آن دروگرس’ والی این مملکت را شکست داد. پس گرگان را گرفت و قشون نیرومندی تشکیل داد ولی بزودی درگذشت و فرزندش بنام تئودوت بحکومت رسید. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2073، 2198، 2202 و رجوع به دیوذتوس و ایران تألیف گرشمن ترجمه محمد معین ص 217 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ دُ)
تئودوسیوس. کنت و ژنرال رومی و پدر امپراتور تئودوز بزرگ متوفی بسال 376 میلادی هنگامی که ’پیکت ها’ و ’اسکوتها’ دست بفساد و شورش زده بودند از طرف امپراتور والنتینین مأمور سرکوبی آنان شد و بخوبی از عهدۀ اجرای آن برآمد و پس از چندی بسال 370 میلادی انقلاب ’فیرموس لومور’ را در ’موریتانی’ سرکوب کرد. آنگاه مورد سؤظن امپراتور ’والانس’ و حملۀ وزیران دربار قرارگرفت و سپس زندانی و محکوم بمرگ شد
تئودوسیوس. هندسه دان یونانی که در قرن اول میلادی میزیست. وی در ’بیتی نی’ متولد شد و بنامهای ’تئودوز تری پولیی’ و ’تئودوز بیتی نیی’ نیز شهرت داشت. از وی سه اثر جالب باقی مانده است: ’سفه ریکا’، ’دو هابیتاسیونیبوس’ و ’دودیبوس انوکتیبوس’. رجوع به ثاودوسیوس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ)
مأخوذ از زبان فرانسه و متداول در فارسی امروز. این کلمه از ریشه یونانی ’تئوریا’ است و بمعنی شناسایی یک علم که بر پایۀ تحصیل و تتبع بحاصل آمده باشد و برای تحقق دادن احکام عملی بکار رود. عقیدۀ منظم. نظریۀ علمی. دلایل علمی در موضوعی خاص.
- تئوری پولتیک، نظریۀ سیاسی.
- تئوری نظامی، اصول تعلیمات نظام و رساله ای که شامل این اصول باشد
لغت نامه دهخدا
(وِ)
مرکز بلوکی است به ایالت ’سن - ا- اواز’ فرانسه و در شهرستان ’پونتواز’ واقع است. دارای 7100 تن سکنه و یک کلیسا است که سبک معماری آن گوتیک و متعلق به قرنهای 12 و 13 میلادی میباشد
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سلسله جبالی در آسیای صغیر که میان کلیکیه و کاپادوس واقع است و ارجیاس بلندترین قلۀ آن 4000 متر ارتفاع دارد. (از لاروس). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 2 و ج 2 ص 143، 1260، 1689، 1781 و 1728 و ج 3 ص 1972، 2049 و 2050 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ لُ)
حکمت الهی. علم به عقاید و اصول دین. اصول عقاید متألهین. علم الهی. الهیات. حکمت الهی، علم کلام. کلام. و رجوع به ثاولوجیا شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ)
مأخوذ از فرانسه و متداول در کتب علمی فارسی امروز، منسوب به تئوری. راجع و متعلق به علم نظری: احکام تئوریک هنگامی ارزنده اند که در عمل بکار آیند. رجوع به تئوری شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ دُ)
نام قدیمی ’کفه’ یا ’کافا’، شهر و بندری است در کریمه (قریم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوروی
تصویر شوروی
شوروی در فارسی سکالشی منسوب به شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشروی
تصویر ترشروی
نا خوش وبی دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
علم نظری، فرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوری
تصویر تصوری
انگاری منسوب به تصور. آنچه مبتنی بر تصور باشد، خیالی فرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوریک
تصویر تئوریک
((تِ ئُ))
مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
((تِ ئُ))
علم نظری، فرضیه، مجموعه معلومات که بعضی امور و حوادث را تشریح می کند، نظریه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیوری
تصویر تیوری
دیدمان، نگره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروروی
تصویر فروروی
نفوذ
فرهنگ واژه فارسی سره
سرعت
متضاد: کندروی، افراط
متضاد: تفریط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نظری
متضاد: عملی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرضیه، نظریه، نظری
متضاد: عملی، مبادی، مبانی، مجموعه ایده هاو مفاهیم تجریدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توان، توانایی
فرهنگ گویش مازندرانی