جدول جو
جدول جو

معنی تآود - جستجوی لغت در جدول جو

تآود
(اِطْ)
دشوار بودن کار بر کسی، سنگین بودن کار بر او. (اقرب الموارد). تاوده الامر، به رنج آورد او را کار و گرانبار کرد، کج و خمیده گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برگرفتن، توشه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تود
تصویر تود
توت، توده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعود
تصویر تعود
به چیزی عادت کردن، خو کردن، خود را به کاری عادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دوتا شدن شاخۀ درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کج. منحنی. معوج ّ
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). بلاها و بدبختیها. (ناظم الاطباء). رماه اﷲ بالمآود، خدای او را در بلاها افکند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برآمدن بالای کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
توشه برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). توشه برگرفتن. (زوزنی) (آنندراج). توشه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). زاد سفر برگرفتن، برای آخرت عمل کردن. (از متن اللغه). رسیدن نیزه به پشت گوش کسی: تزود منی طعنه بین اذنیه، اصیب بها. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، داغ بر میان دو چشم کسی گذاشتن: تزود سمه فاضحه بین عینیه، اتسم بها بسعی فیه. (اقرب الموارد) ، بردن نامه از امیر به عامل وی تا باندازۀ شأن و وظیفه اش برندۀ نامه را یاری دهد: تزود من الامیر کتاباً الی عامله، حمله منه الیه لیستعین به علی شأنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ هْ)
آهستگی نمودن در سخن، یهود شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، پیوستگی جستن به رحم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیوستگی جستن به رحم یا به حرمت. (از اقرب الموارد) ، توبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توبه کردن و بازگشتن به حق. (از اقرب الموارد) ، کار نیکو نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمل نیک کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَذْ ذُ)
کهنه و قدیمی شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن آفتاب یا بلند شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشوید. برآمدن آفتاب و ابومنصور گوید که صواب با ذال است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
نکاح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزوج. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). مطاوع تسوید. (از المنجد). و رجوع به تسوید شود، کارزار کردن قوم: تسودالقوم اقتتلوا. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحرک شاخه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ بَ ءَ)
گرد گردیدن و رفتن در جهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطویف. تطوید. (اقرب الموارد). و رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قْیْ)
خو کردن. (تاج المصادر بیهقی). عادت کردن. (زوزنی) خوی گرفتن. (دهار). عادت کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عادت گرفتن و خوگر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، خشمناکی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عیادت کردن بیمار را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جیّد اختیار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تأنق در صنعت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طیا)
فراهم آمدن پرندگان از هر جا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
توت باشد و آن میوه ایست معروف که خورند، (برهان) (آنندراج)، توت، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)، فرصاد، (یادداشت ایضاً) :
مباش مادح خویش و مگوی خیره مرا
که من ترنج لطیف و خوشم تو بی مزه تود،
ناصرخسرو،
وعده این چرخ همه باد بود
وعده رطب داد و فرستاد تود،
ناصرخسرو،
دو نوباوه دو تود و دو برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود،
نظامی،
وقت تود و زردآلو بود و هوا قوی گرم بود، (انیس الطالبین بخاری)،
رجوع به توت شود،
، درختی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درخت تود: وبه بردع، درختان تود سبیل است بسیار، (حدود العالم)،
از این زیب خسرو مرا سود نیست
که بر پیش درگاه من تود نیست،
فردوسی (چ بروخیم ج 8 ص 2349)،
به قالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من،
فردوسی (ایضاً)،
برغم دشمن بدخواه پیش دشمن و دوست
چو صبح خنده زنم خنده های خون آلود
چو کرم پیله ز من اطلسی طمع دارند
اگر دهند بعمریم نیم برگ از تود،
جمال الدین عبدالرزاق،
درخت تود از آن آمد لگدخوار
که دارد بچۀ خود را نگونسار،
نظامی،
پرشاخ و سپید گشته از رشک
سر همچو سر درخت تودش،
اثیر اومانی،
رجوع به توت شود،
، بمعنی توده و بالای هم ریخته باشد، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، بمعنی توده نیز آمده، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) :
آسمان نسبت به عرش آمد فرود
ورنه بس عالی است پیش خاک تود،
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
، انبار و کوه، افراز و قله، کوهان شتر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاود
تصویر تاود
کج و خمیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهود
تصویر تهود
یهودیگری، نیکوکاری، آهستگی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آود
تصویر آود
کج، منحنی، معوج
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعود
تصویر تعود
خو کردن، عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسود
تصویر تسود
زن کردن سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعود
تصویر تعود
((تَ عَ وُّ))
خو گرفتن، خود را به کاری عادت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزود
تصویر تزود
((تَ زَ وُّ))
توشه ساختن، توشه برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تود
تصویر تود
میوه ای است آب دار و شیرین، ادرار آور و دارای ویتامین های B و C درخت بزرگ با برگ های نسبتاً پهن که به مصرف خوراک کرم ابریشم می رسد، توت
فرهنگ فارسی معین