جدول جو
جدول جو

معنی بیکزاده - جستجوی لغت در جدول جو

بیکزاده(بَ دَ / بِ دِ)
مرکّب از: بیک + زاده، بیگزاده. بکزاده. فرزند بیک. از خانوادۀ اشراف و نجبا. رجوع به بک و بیک و بیگ شود
لغت نامه دهخدا
بیکزاده
فرزند بیک از خانواده ای نجیب
تصویری از بیکزاده
تصویر بیکزاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بی هنر، ولگرد، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال یا موبیز رد شده باشد، بیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
نوعی یاقوت سرخ، عقیق، کهربا، برای مثال شد آن تخت شاهی و آن دستگاه / زمانه ربودش چو بیجاده کاه (فردوسی - ۱/۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ دَ / دِ)
شبنم زده. ارض مصقوعه. زمین بشکزده. (منتهی الارب). و رجوع به بشک و پشک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده:
یکی آنکه ناپاک خون پدر
نریزد ز تن پاکزاده پسر.
فردوسی.
بگوهر مگر هم نژاده نیند
همان از پدر پاکزاده نیند.
فردوسی.
کسی کو ز فرزند او نام برد
چنین گفت کان پاکزاده بمرد.
فردوسی.
بدو گفت کای پاکزاده پسر
بمردی و دانش برآورده سر.
فردوسی.
بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد
ز بهر من این پاکزاده دو مرد.
فردوسی.
همان پاکزاده نیاکان من
گزیده سرافراز و پاکان من.
فردوسی.
بفرمودشان بازگشتن بجای
چنان پاکزاده جهان کدخدای.
فردوسی.
چنین هفت سالش همی آزمود
بهر کار جز پاکزاده نبود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
شاهزاده. (ناظم الاطباء). امیرزاده و رئیس و شریف. (آنندراج). پسر امیر. امیرزاده. بیگزاده. بکزاده.
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + زاد عربی، بی توشه، آنکه زاد ندارد، (یادداشت مؤلف) : ارمال، بی زاد ماندن قوم، (تاج المصادر بیهقی)
بی زاده، بی فرزند، بی نسل
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان دارای 1700 تن سکنه. آب از خمام رود و نورود. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شِ گُ تَ / تِ)
مخفف امیرزاده. رجوع به میر و میرزاد و میرزا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
فرزند کی. شاهزاده:
کی منم کی برد مخالف، تاج
جز به کی زاده کی دهند خراج ؟
نظامی.
رجوع به کی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ / نِ)
زاده شده از دیو. بچۀ دیو، دیونژاد:
از این دیوزاده یکی شاه نو
نشانند با تاج بر گاه نو.
فردوسی.
از آدمیان دیوزاده
دیوانگیش خلاص داده.
نظامی.
هجوم عزیمتی است که آن دیوزاده را
بر خوانمی زبون و مسخر همی کنم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسرزاده. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه) ؟ رجوع به نواده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حاجی پیرزاده، محمدعلی بن محمد اسماعیل نائینی از بزرگان اهل ذوق و حال در اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری (طرائق الحقائق ص 351). وی در 1305 هجری قمری سفری بفرنگستان رفت و در 1306بتهران بازگشت و در لندن با ادوارد براون انگلیسی ملاقات کرد. مکاتباتی نیز در لندن و پاریس و بیروت میان آن دو متبادل شده است. (تاریخ ادبیات براون مقدمۀج 3. یا از سعدی تا جامی ص ج، یا یب، یج، کب، کد)
لغت نامه دهخدا
(دَ/ دِ)
فرزند پیر و شیخ و مرشد، پیرزاد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
متنفر و بیزار از زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) ، بی ظرافتی، ناپسندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی بی زاد، بی توشه بودن، نداشتن زاد و توشه
بی فرزندی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ / دِ)
بیکزاده. فرزند بیک. رجوع به بیک زاده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بکزاده. بیک زاده. بیگ زاده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیگزاده
تصویر بیگزاده
بیکزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیک زاده
تصویر بیک زاده
بغزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکزاده
تصویر بکزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکزاده
تصویر پاکزاده
پاکزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگزاده
تصویر بگزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
((دِ))
نوعی از سنگ های قیمتی مانند یاقوت، کهربا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
((دِ))
الک شده، غربال شده، بیخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
((زَ دِ))
غربال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرزاده
تصویر میرزاده
((دِ))
امیرزاده، شاهزاده، سید
فرهنگ فارسی معین
حرامزاده، خشوک، غیرزاد، ولدالزنا
متضاد: حلال زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بیماری گوسفند که گوشتش زرد می شود
فرهنگ گویش مازندرانی