پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن سیخ فلزی نوک تیز، درفش
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مُشک بیز غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پَرویختن سیخ فلزی نوک تیز، درفش
ریشه بیزیدن و بیختن، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، مادۀ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر، صفت مفعولی مرخم، بیزیده، بیخته، صفت فاعلی مرخم، بیزنده، که بیزد، اما در این دو صورت اخیر همیشه بصورت مرکب بکاررود چنانکه در ترکیبات زیر: آردبیز، تنگ بیز، جلبیز، خاک بیز، شکربیز، عطربیز، عنبربیز، عبیربیز، غالیه بیز، کافوربیز، گردبیز، گرمه بیز، گل بیز، گلاب بیز، مشک بیز، موبیز، نرم بیز، نرمه بیز، زده، (برهان) (جهانگیری)، و رجوع به بیختن و ترکیبات آن شود
ریشه بیزیدن و بیختن، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، مادۀ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر، صفت مفعولی مرخم، بیزیده، بیخته، صفت فاعلی مرخم، بیزنده، که بیزد، اما در این دو صورت اخیر همیشه بصورت مرکب بکاررود چنانکه در ترکیبات زیر: آردبیز، تنگ بیز، جلبیز، خاک بیز، شکربیز، عطربیز، عنبربیز، عبیربیز، غالیه بیز، کافوربیز، گردبیز، گرمه بیز، گل بیز، گلاب بیز، مشک بیز، موبیز، نرم بیز، نرمه بیز، زده، (برهان) (جهانگیری)، و رجوع به بیختن و ترکیبات آن شود
درفش، (از برهان) (جهانگیری) (رشیدی)، آلت پینه دوزی، (یادداشت مؤلف)، آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن: سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز، خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
درفش، (از برهان) (جهانگیری) (رشیدی)، آلت پینه دوزی، (یادداشت مؤلف)، آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن: سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز، خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سَیَنجُر، آییژ، جَرَقّه، ضَرَمِه، خُدرِه، آلاوِه، لَخشِه، بِلک، اَخگَر، آتَش پارِه، جَذوِه، جَمر، جَمَرِه، خُدرِه، لَخچِه، ژابیژ، ایژَک برای مِثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
جرقّه. سقط. شرر. شرار. شراره. ستارۀ آتش. خدره. خدرک. کاووس. لخشه. سونش. لخچه. خدره. ابلک. ابیزک. و آن آتش خرد است که از هیمۀ سوزان یا اخگر جهد. و آبیز، آییز، آبید، ابید، ابیر، آیژ، آییژ، آبیر و صور دیگر همه مصحف این کلمه اند: هست ز آهم آتش دوزخ ابیز ناله ای از من ز تندر صد ازیز. منجیک. لیکن در نسخۀ سروری این کلمه به یای حطی آمده چنانکه در فصل یاء بیاید و تبدیل همزه به یاء بسیار هست
جرقّه. سقط. شَرَر. شرار. شراره. ستارۀ آتش. خدرَه. خدرک. کاووس. لَخشه. سونش. لخچه. خُدرَه. اَبلک. ابیزَک. و آن آتش خرد است که از هیمۀ سوزان یا اخگر جهد. و آبیز، آییز، آبید، ابید، ابیر، آیژ، آییژ، آبیر و صور دیگر همه مصحف این کلمه اند: هست ز آهم آتش دوزخ ابیز ناله ای از من ز تندر صد ازیز. منجیک. لیکن در نسخۀ سروری این کلمه به یای حطی آمده چنانکه در فصل یاء بیاید و تبدیل همزه به یاء بسیار هست
دهی از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد است و 1841 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). دیه برزه که آنرا بیزک خوانند. (تاریخ بیهق ص 211)
دهی از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد است و 1841 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). دیه برزه که آنرا بیزک خوانند. (تاریخ بیهق ص 211)
مخفف بیزنده: بادبیزن. (یادداشت مؤلف). ممکن است ’بیزن’ در کلمه بادبیزن (در تداول عامه) در اصل بادبزن (از زدن) باشد یعنی بادزننده که در لهجۀ عامیانه ’بزن’ مبدل به بیزن شده است. و رجوع به بادبزن شود
مخفف بیزنده: بادبیزن. (یادداشت مؤلف). ممکن است ’بیزن’ در کلمه بادبیزن (در تداول عامه) در اصل بادبزن (از زدن) باشد یعنی بادزننده که در لهجۀ عامیانه ’بزن’ مبدل به بیزن شده است. و رجوع به بادبزن شود
ژرژ. آهنگساز فرانسوی متولد بسال 1838 میلادی در پاریس و متوفی بسال 1875 میلادی در کنسرواتوار پاریس تحصیل کرد و در 1857 میلادی جایزۀ بزرگ رم را برد. مصنف ’صیادان مروارید’ و ’دختر زیبای پرت’ و ’کارمن’ که شاهکارهایی است مشحون از حیات و سمفونی. (دائره المعارف فارسی)
ژرژ. آهنگساز فرانسوی متولد بسال 1838 میلادی در پاریس و متوفی بسال 1875 میلادی در کنسرواتوار پاریس تحصیل کرد و در 1857 میلادی جایزۀ بزرگ رم را برد. مصنف ’صیادان مروارید’ و ’دختر زیبای پرت’ و ’کارمن’ که شاهکارهایی است مشحون از حیات و سمفونی. (دائره المعارف فارسی)
آلت بیختن. قیاساً از کلمه بیز که مفرد امر حاضر بیختن است با ’ه’ علامت اسم آلت. چون کلمه مناسبی در اول این حرف درآید از آن اسم آلت توان ساخت. (یادداشت مؤلف)
آلت بیختن. قیاساً از کلمه بیز که مفرد امر حاضر بیختن است با ’هَ’ علامت اسم آلت. چون کلمه مناسبی در اول این حرف درآید از آن اسم آلت توان ساخت. (یادداشت مؤلف)