- بیرنگ
- چیزی که رنگ ندارد
معنی بیرنگ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حالت و کیفیت بیرنگ
آکرماتیک
توطئه، شعبده، مکر، تقلب، حقه، فقه، تزویر
بی توقف، بشتاب، بسرعت
پروژه، طرح
رنگدار، ملون
مرغی است افسانه یی سیمرغ، خیال محال اندیشه باطل و بیهوده
آنچه رنگ نداشته باشد، کنایه از ساده و بی آلایش، طرح ساده که نقاش بر روی پارچه یا کاغذ می کشد و بعد آن را رنگ آمیزی می کند
مکر، حیله، فریب، خاتوله، تنبل، ترفند، شکیل، دویل، دغلی، شید، چاره، گول، خدعه، حقّه، غدر، دستان، اشکیل، ریو، ستاوه، گربه شانی، کید، قلّاشی، دلام، ترب، تزویر، نارو، احتیال، روغان، کلک
سحر، افسون، شعبده
در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
سحر، افسون، شعبده
در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
نوعی ریحان با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سرخ رنگ، ریحان کوهی، بادروج، بادرو، بوینگ، ترۀ خراسانی
افسون، ساحری، افسونگری، فریب، مکر
((نِ رَ))
فرهنگ فارسی معین
هر یک از مراسم دینی و مناسک مذهبی، (زردشتی) دعای مختصر (به زبان اوستایی یا پهلوی یا پازند) مانند، نیرنگ آتش، سحر، جادو، طلسم، شعبده، حقه بازی، حیله، مکر
سیمرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عنقای مغرب، عنقا برای مثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
Colorless
бесцветный
farblos
безбарвний
bezbarwny
sem cor
privo di colore
sin color
incolore
kleurloos
tanpa warna