جدول جو
جدول جو

معنی بیتوتت - جستجوی لغت در جدول جو

بیتوتت
(بَ / بِ تو تَ)
شب باشی کردن در جایی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به بیتوته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب را در جایی به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدا شدن از کسی، جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوتات
تصویر بیوتات
بیت ها، خانه ها، اتاق ها، جمع واژۀ بیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوت
تصویر بیوت
بیت ها، دو مصراع از شعر، خانه ها، جمع واژۀ بیت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از بیدوده عربی، هلاک شدن. رجوع به بیدوده شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بطنی است معروف به آل بیوت از خالد در حجاز، از هم پیمانهای آل فضل از اعراب شام. (معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بیت. (منتهی الارب). خانه ها. رجوع به بیت شود، (اصطلاح نجوم) دوازده قسمت فرضی منطقهالبروج که ابتدا از طالع در خلاف جهت حرکت یومی شمرده میشوند. (خانه اول، خانه دوم،... خانه دوازدهم) ، و در علم احکام نجوم اهمیت فراوان دارند. تقسیم منطقهالبروج را به بیوت، تسویهالبیوت و ابتدای تقسیمات را مراکزالبیوت نامند. طریق تقسیم این است که ابتدا بوسیلۀ دایرۀ افق و دائرۀ نصف النهار، منطقهالبروج را بچهار قسمت میکنند، و سپس هر یک از این چهار قسمت را به سه قسمت میکنند (تقسیم اخیر بطرق مختلف بعمل می آید). نقاط تقاطع دایرۀافق با دایره البروج یکی طالع (بر افق شرقی) و دیگر سابع (مبداء خانه هفتم) یا غارب (بر افق غربی) ، و نقاط تقاطع دایرۀ نصف النهار با دایره البروج یکی رابع (زیر افق) و دیگر عاشر (بالای افق) است. هر یک از چهار خانه اول و چهارم و هفتم و دهم را که از چهار نقطۀ مذکور آغاز میشوند و مدار احکام نجوم بر آنها است وتد میخوانند. (از دائره المعارف فارسی). و نیز درباره بیوت دوازده گانه رجوع به التفهیم ص 205 شود
لغت نامه دهخدا
لقب جان استوارت، (1713- 1792 میلادی) نخست وزیر (1761- 1763 میلادی) انگلستان از حزب توری، مورد اعتمادجورج سوم و پشتیبان هدفهای او در برتری پادشاه، از بین بردن قدرت ویگها و پایان دادن جنگ با فرانسه بود، مردم او را مسبب اعمال شاه میدانستند، از او ناراضی شدند، بعد از اعلان جنگ به اسپانیا (1762 میلادی) و انعقاد معاهدۀ پاریس (1763 میلادی) که منفور مردم انگلستان بود ناچار کناره گیری کرد، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
شهری است واقع در جنوب غربی ایالت ’مونتانا’ی ایالات متحدۀ امریکا و 33251 تن سکنه دارد و بر بزرگترین نهشتهای معدنی (نقره، روی، منگنز و مخصوصاً مس) جهان قرار دارد، پس از کشف معادن طلا و نقره رونق گرفت و پس از کشف مس در حدود 1880 میلادی رونقش افزون شد، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لاغر شدن. مهزول شدن. (از اقرب الموارد) : بت بتوتاً، لاغر گردید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بت ّ، بمعنی طیلسان خز و مانند آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بت شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْیو تَ)
سن ّ بیوته، دندان محکم که نیفتد. (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است معروف به ر ساحل دریای شام و از اعمال دمشق است. فاصله میان آن تا صیدا سه فرسنگ است و بنا بگفتۀ بطلمیوس طول بیروت 65 درجه و 45 دقیقه است و عرض آن 33 درجه و 20 دقیقه است. بیروت تا هنگامی که بتصرف مسلمانان بود به بهترین وجه بود. تا آنکه در شوال 503 ه. ق. پادشاه قدس آن را بتصرف خویش درآورد و در سال 583 ه. ق. صلاح الدین ایوبی آن را بازستاند و از این شهر بسیاری از اهل علم و دانش برخاسته اند. (ازمعجم البلدان). بیروت، بیروث، بیروثای، بیروثه یا بروت، یکی از شهرهای فینیقیها و از ادوار ماقبل تاریخ یعنی از ادوار کتیبه های تل العمارنه - چهارده قرن قبل از میلاد - دارای سابقۀ تاریخی و مملکتی مستقل بوده است. در زمان دیادوشی بدست مصریان افتاد سپس آنتیوخوس سوم آن را مسترد داشت. این شهر توسط، دیودوتوس در سال 140 قبل از میلاد ویران گردید و توسط امپراطور اگست ترمیم شد و آن را یکی از مستعمرات رومی قرار داد. مدرسه حقوق و ادبیات بیروت با مدارس آتن و اسکندریه و قیصریه رقابت میکرد ودر آخر قرن چهارم بعد از میلاد یکی از مهمترین شهرهای فینیقیه و اسقف نشین بود. زلزله های سال 349 و 529 میلادی همراه با امواج دریا ویرانش کرد. درسال (635 میلادی / 14 هجری قمری) ابوعبیده آن را تصرف نمود و با استیلای حکومت اسلامی دورۀ جدیدی در آبادانی و عمران بیروت آغاز گردید. معاویه نخستین خلیفۀ بنی امیه مهاجرنشینانی از ایران به آنجا منتقل نمود و آنجا را مرکز و پایگاه حملات دریائی خود قرار داد. در جنگهای صلیبی در 27 آوریل 1110 میلادی / 503 هجری قمری بتصرف صلیبیان (بلدوین اول) درآمد. صلاح الدین ایوبی در 1199 میلادی آن را مسترد داشت اما مجدداً سقوطکرد و تا 1291 میلادی در تصرف صلیبیان بود. این شهر مدتی مورد نزاع میان مسلمانان و صلیبیان بود و سرانجام در دورۀ ممالیک مصر بتصرف قطعی مسلمانان درآمد (1291 م. / 690 هجری قمری) عثمانیها آن را از ممالیک گرفتند (1516 میلادی) و در دوران حکومت ترکها امیرفخرالدین از خاندان معن و رئیس دروزها در آنجا حکومت میکرد (1595- 1634 میلادی / 980- 1043 هجری قمری). گرچه حکومت عثمانیها موجب ویرانی این شهر گردیداما امیر فخرالدین در راه نهضت فرهنگی در این شهر کوششهای فراوان نمود. در دورۀ مبارزات بشیر شهاب ثانی و استقلال طلبی ابراهیم پاشا سرانجام ناوگان متحد اتریش و انگلستان و عثمانی آن را بمباران کردند (1840 میلادی) و اهمیت تجارتی آن از بین رفت. در 1918 میلادی فرانسویان آن را از عثمانیها گرفتند و در 1919 میلادی آن را پایتخت لبنان بزرگ که بعداً جمهوری لبنان گردید قرار دادند و بیروت جدید در سال 1953 میلادی با 250000 تن جمعیت دو ثلث مسیحی و بقیه مسلمان (در حدود 120 هزار تن) ، در کنار دریای مدیترانه و بندر عمده لبنان و در دامنۀ کوههای آن قرار دارد و دارای دانشگاههای امریکائی و فرانسوی و لبنانی و جراید و مجلات و چاپخانه ها واز مهمترین مراکز فرهنگی خاورمیانه است. فرودگاهش همرتبۀ فرودگاههای بین المللی و حلقۀ ارتباط بین شرق و غرب است. و نیز رجوع به حدود العالم، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، سفرنامۀ ناصرخسرو، تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1510 و ج 3 ص 2371، دائره المعارف اسلامی، و قاموس کتاب مقدس، دائره المعارف بستانی، دائره المعارف فارسی، رحلۀ ابن بطوطه، قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ نو نَ)
از بینونه عربی، جدائی و مفارقت. (غیاث) (ناظم الاطباء). تباین. ابانت. بین. مباینت. ناسازگاری. ناسازواری. دوگانگی. (یادداشت مؤلف) ، جدا شدن. بریدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به بینونه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بیوت. جج بیت. (از منتهی الارب). رجوع به بیت شود، خاندانهای بزرگ. نجبا، یقال: هو من اهل البیوتات، او از خاندانی بزرگ است. (مهذب الاسماء) : پس دو سال بملک اندربنشست (بهرام گور) و خواستۀ پدر بدرویشان داد... شکرانۀ خدای را که فتح خاقان بکرد و اهل بیوتات را وکسانی که ایشان را نعمتها بوده است و بازبستده است، آنها را خواسته بسیار داد. (ترجمه طبری بلعمی). اول اهل بیوتات. (تاریخ قم ص 178). و نیز رجوع به الجماهر ص 11 شود، (اصطلاح نجوم) تقسیمات منطقهالبروج. رجوع به بیوت شود: حکما و اهل نجوم را مثال داد تا طالع مسقط نطفه و محط رأس و کیفیت اشکال افلاک و کمیت حرکات سیارات و ماهیت اسباب و اوتاد ارباب و بیوتات و تسدیسات وتثلیثات و مقارنه ومقابلۀ کواکب بر طریق ایقان و اتقان معلوم کردند. (سندبادنامه ص 42) ، خانه ها و عمارات دولتی. عمارات دولتی و ادارات دولت. (ناظم الاطباء) ، ابنیۀ خاصۀ پادشاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیوتات سلطنتی و تذکرهالملوک و شرح آن شود.
- ادارۀ بیوتات، ادارۀ حفظ و تعمیر ابنیۀ سلطنتی یا عمومی. (یادداشت مؤلف).
- بیوتات سلطنتی، در دوران صفویه، کارگاههایی که ضروریات و حوایج دستگاه سلطنتی را تدارک و تهیه مینمود. بسیاری از این بیوتات مربوط به امور خانه بود، همچون مطبخ خانه و ایاغی خانه و اصطبل و خیاطخانه، و بعضی از نوع کارخانه های دولتی امروز بود مانند شعرباف خانه و ضرابخانه و قورخانه. متصدی و مسئول ادارۀ بیوتات سلطنتی را که گاه تعداد آن به 32 میرسید ناظر بیوتات میگفتند. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود:
تاک رز راگفت ای دختر بیدولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر.
نظامی.
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)،
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد.
سعدی.
بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد
یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید.
؟
، بی هنر. (ناظم الاطباء) :
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست.
واعظ قزوینی (از آنندراج)،
، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر:
گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم
گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم.
سنائی.
- بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست.
- سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بیروت که بلدیست از بلادساحل شام. (از انساب سمعانی). رجوع به بیروت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شب گذاشتن و شب کار کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شب گذاشتن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) ، به شب کردن چنین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کما یقال: ظل یفعل کذا، یعنی بروز کرد چنین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، در شب آمدن، شب کردن نزد قوم، شب زنده داری و نخوابیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بیتوتت شود.
- بیتوته کردن، شب زنده داری کردن. شب نخوابیدن و تا صبح بیدار بودن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شب ماندن در جایی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو)
شبینه. شب مانده. مانده از شب: ماء بیوت، آب شب مانده که سرد شده باشد. (لسان العرب) (اقرب الموارد). آب سرد و شبینه. (منتهی الارب).
- بیوت السقاء، شیری که در شب دوشیده شده و در مشک نهاده و سرد شده باشد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). شیر شب مانده در مشک. (منتهی الارب).
- خبز بیوت بائت، نان شب مانده. مقابل نان تازه. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). نان شبینه. (منتهی الارب).
، کاری که کسی شب گذارد به اندیشۀ آن. (منتهی الارب). امری که صاحبش به آن اهمیت دهدو شب را در اندیشۀ آن بسر برد. (لسان العرب) (اقرب الموارد) ، هم بیوت، اندوهی که در دل ماند. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بی + وقت، بی هنگام. (آنندراج)، بی گاه. بی موقع. نابهنگام. نابگه:
همچنان خرد نه ای تو که ندانی بد و نیک
ناز بی وقت مکن وقت همه چیز بدان.
فرخی.
گر چه مویت سپید شد بی وقت
سال عمرت هنوز نوروز است.
خاقانی.
خشم بیش از حد وحشت آردو لطف بی وقت هیبت برد. (گلستان)،
- بی وقت آمدن باران، نه بهنگام آمدن. در غیر موسم آمدن: آورده اند که عقل و درایت او تا بجایی بود که حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بر شاطی نیل و باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن. (گلستان)،
- بی وقت خواندن، نابهنگام خواندن، و به اعتقاد قدما مرغی را که بی وقت می خواند باید سر برید:
کمین سازند اگر بی وقت رانی
سر اندازند اگر بی وقت خوانی.
نظامی.
نبینی مرغ چون بی وقت خواند
بجای پرفشانی سر فشاند.
نظامی.
- خندۀ بی وقت، خنده ای که به موقع نباشد. خندۀ بیهوده:
خنده چو بی وقت گشاید گره
گریه از آن خندۀ بی وقت به.
نظامی.
- روز بی وقت شدن، به غروب نزدیک گشتن. وقت گذشتن. شب نزدیک آمدن. (یادداشت مؤلف)،
- کار بی وقت، کار که نه در موقع خودباشد.
کارها را بوقت بایدجست
کار بی وقت سست باشد سست.
(از سندبادنامه)،
- مرغ بی وقت، خروسی که نه بهنگام خواند و قدما معتقد بودند خروسی را که نه بوقت خواند باید سر برید:
مرغ بی وقتی سرت باید برید
عذر احمق را نمیباید شنید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیوت
تصویر بیوت
جمع بیت، خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب ماندن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی وقت
تصویر بی وقت
بی موقع، نا بهنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدایی جدایی مفارقت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بیوت، خانه ها جمع بیوت جمع ال، جمع بیت خانه ها اطاقها. یا اداره بیوتات. اداره ای که کارهای مربوط بساختمانها و اموال سلطنتی را بعهده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
((بَ یا بِ نَ))
جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوت
تصویر بیوت
((بُ))
جمع بیت، خانه ها، اتاق ها، جمع بیوتات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
((بَ تَ یا بِ تِ))
شب ماندن در جایی، شب زنده داری، شب ماندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوتات
تصویر بیوتات
((بُ))
خانه ها، اتاق ها
فرهنگ فارسی معین
بیگاه، بی موقع، بی هنگام
متضاد: بموقع، زود، گاه
متضاد: دیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تهجد، شب بیداری، شب زنده داری، مبیت، مساهرت، اتراق، اقامت موقت، توقف شبانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدهنگام، ناگهان
فرهنگ گویش مازندرانی
آموخته، آموزش دیده، تربیت شده، گاونر تربیت شده جهت شخم
فرهنگ گویش مازندرانی