از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه
قد، قامت، بالا، بلندی، برای مثال ببودند یک هفته بر برز کوه / سر هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲ - ۳/۱۴۵۳)پشته، کوه، بزرگی، شکوه، برای مثال فروکوفتند آن بتان را به گرز / نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری - ۳۵۶)زیبایی
قد، قامت، بالا، بلندی، برای مِثال ببودند یک هفته بر برز کوه / سرِ هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲ - ۳/۱۴۵۳)پشته، کوه، بزرگی، شکوه، برای مِثال فروکوفتند آن بتان را به گرز / نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری - ۳۵۶)زیبایی
هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) : چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن. اورمزدی. همتی دارد بررفته به جایی که هگرز نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن. فرخی. بزرگی و نیکی نیابد هگرز کسی کاو به بد بود همداستان. فرخی. بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز زلتی را که نکردی تو بدان استغفار. فرخی. نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم نه این دو کبوتر بیابد سدیگر. ناصرخسرو. من دست خویش در رسن دین حق زدم از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام. ناصرخسرو. با آز هگرز دین نیامیزد تو رانده ز دین به لشکر آزی. ناصرخسرو. مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟ مسعودسعد
هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) : چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن. اورمزدی. همتی دارد بررفته به جایی که هگرز نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن. فرخی. بزرگی و نیکی نیابد هگرز کسی کاو به بد بود همداستان. فرخی. بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز زلتی را که نکردی تو بدان استغفار. فرخی. نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم نه این دو کبوتر بیابد سدیگر. ناصرخسرو. من دست خویش در رسن دین حق زدم از تو هگرز جُست نخواهم نشان و نام. ناصرخسرو. با آز هگرز دین نیامیزد تو رانده ز دین به لشکر آزی. ناصرخسرو. مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟ مسعودسعد
نمایان شونده. (از منتهی الارب). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطباء) (دمزن). نمودار. روشن. پدیدار. پدیدشونده. ظهورکننده. لامح. رجوع به بارز شدن شود.
نمایان شونده. (از منتهی الارب). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطباء) (دِمزن). نمودار. روشن. پدیدار. پدیدشونده. ظهورکننده. لامح. رجوع به بارز شدن شود.
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود: بارگاه طرب باده پرستان ابر است شفق بگرس بارانی مستان ابر است. زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود: بارگاه طرب باده پرستان ابر است شفق بگرس بارانی مستان ابر است. زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است