جدول جو
جدول جو

معنی بگرز - جستجوی لغت در جدول جو

بگرز
بگریز فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برز
تصویر برز
(پسرانه)
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خودبردند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرز
تصویر گرز
از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برز
تصویر برز
قد، قامت، بالا، بلندی، برای مثال ببودند یک هفته بر برز کوه / سر هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲ - ۳/۱۴۵۳)پشته، کوه، بزرگی، شکوه، برای مثال فروکوفتند آن بتان را به گرز / نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری - ۳۵۶)زیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارز
تصویر بارز
نمایان، آشکار، ظاهر، هویدا، کنایه از مهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برز
تصویر برز
کار، عمل، کشت، زراعت، مالۀ بنایی، مالۀ کشاورزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
هیچ گاه، هیچ وقت، برای مثال همتی دارد بررفته به جایی که هگرز / نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن (فرخی - ۲۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
زمین فراخ و خالی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام شهر و کوهی است بکرمان که به جبال بارز معروف است. رجوع به جبال بارز شود. نام شهریست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنۀ آن 622 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نوخاستگی. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ / گِ)
هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) :
چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز
به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
همتی دارد بررفته به جایی که هگرز
نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن.
فرخی.
بزرگی و نیکی نیابد هگرز
کسی کاو به بد بود همداستان.
فرخی.
بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز
زلتی را که نکردی تو بدان استغفار.
فرخی.
نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم
نه این دو کبوتر بیابد سدیگر.
ناصرخسرو.
من دست خویش در رسن دین حق زدم
از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام.
ناصرخسرو.
با آز هگرز دین نیامیزد
تو رانده ز دین به لشکر آزی.
ناصرخسرو.
مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز
کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام اسب بیهس جرمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
بطریق و بروش و برسم و مانند. (ناظم الاطباء). رجوع به طرز شود، باس و حمله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نمایان شونده. (از منتهی الارب). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطباء) (دمزن). نمودار. روشن. پدیدار. پدیدشونده. ظهورکننده. لامح. رجوع به بارز شدن شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
بمعنی تباه و ضایع. (غیاث) (آنندراج).
- بگردبودن، خراب و تباه بودن.
- بگرد رفتن، خراب و تباه شدن. (غیاث) (آنندراج) :
ز رفتن تو دل خاکسار رفت بگرد
بنای صبر و شکیب و قرار رفت بگرد.
صائب (از آنندراج).
ز داغ دل شده روشن چراغ کوکب ما
بگرد رفت سحر پیش ظلمت شب ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود:
بارگاه طرب باده پرستان ابر است
شفق بگرس بارانی مستان ابر است.
زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرد
تصویر بگرد
تباه و خراب بودن، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی آلات جنگ که در قدیم بکار میرفته و از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آنرا بر سر دشمن میزدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز
تصویر بارز
هویدا پیدا آشکار پدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
هرگز: (الم ازدلها برگیرد وتابوده هگرز بردل کس نهادست بیک موی الم) (فرخی) توضیح شمس قیس گوید: (مسعوسعد گفته است: ... درصحیح لغت دری (هگرز) نیست ومستعمل هرگز است) ولی چنانکه دیده شددرپهلوی (هکرچ) آمده ودرادب فارسی اسم (هگرز) مکررآمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برز
تصویر برز
زراعت، کشاورزی، ارتفاع نقطه از سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطرز
تصویر بطرز
بطریق بروش بمانند. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز
تصویر بارز
((رِ))
آشکار، هویدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برز
تصویر برز
((بَ))
کار، عمل، کشت، زراعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برز
تصویر برز
((بُ))
بلندی، قد، قامت، شکوه، عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرز
تصویر گرز
((گُ))
عمود آهنین، کوپال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
((هَ گِ))
هرگز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارز
تصویر بارز
پدیدار، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح
متضاد: نامعلوم، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق العاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنفگیاه کنف که از آن گونی، طناب و تور سازند
فرهنگ گویش مازندرانی
بگرد، گردش کن، دور بزن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بگوز از مصدر بگوزین
فرهنگ گویش مازندرانی