جدول جو
جدول جو

معنی بارز

بارز
نمایان، آشکار، ظاهر، هویدا، کنایه از مهم
تصویری از بارز
تصویر بارز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بارز

بارز

بارز
نمایان شونده. (از منتهی الارب). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطباء) (دِمزن). نمودار. روشن. پدیدار. پدیدشونده. ظهورکننده. لامح. رجوع به بارز شدن شود.
لغت نامه دهخدا

بارز

بارز
نام شهر و کوهی است بکرمان که به جبال بارز معروف است. رجوع به جبال بارز شود. نام شهریست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بارز

بارز
آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح
متضاد: نامعلوم، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق العاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد