جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با برز

برز

برز
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خودبردند
برز
فرهنگ نامهای ایرانی

برز

برز
قد، قامت، بالا، بلندی، برای مِثال ببودند یک هفته بر برز کوه / سرِ هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲ - ۳/۱۴۵۳)پشته، کوه، بزرگی، شکوه، برای مِثال فروکوفتند آن بتان را به گرز / نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری - ۳۵۶)زیبایی
برز
فرهنگ فارسی عمید

برز

برز
دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنۀ آن 622 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

برز

برز
زراعت. (غیاث اللغات). کشت و زراعت و کشاورزی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). و آنرا ورز نیز خوانند. (انجمن آرا) : و این ناحیتی است که اندر وی کشت وبرز نیست مگر اندک. (حدود العالم) ... و با نعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم). و این (ناحیت جبال) ناحیتی است بسیار کشت و برز و آبادان. (حدود العالم). منوب و بردون دو شهرکست خرم و آبادان و بانعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم).
لغت نامه دهخدا