جدول جو
جدول جو

معنی بکمال - جستجوی لغت در جدول جو

بکمال
(بِ کَ)
بحد کمال. در نهایت کمال. کامل
لغت نامه دهخدا
بکمال
بحد کمال، در نهایت کمال
تصویری از بکمال
تصویر بکمال
فرهنگ لغت هوشیار
بکمال
کامل، کاملا
متضاد: ناقص
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمال
تصویر کمال
(پسرانه)
آخرین حد چیزی، نهایت، بی عیب و نقص بودن، خردمندی، دانایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برمال
تصویر برمال
(پسرانه)
جلوی منزل، سجاده، خانهدار (نگارش کردی: بهرما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یکمال
تصویر یکمال
(دخترانه)
ثروت تقسیم نشده، دوست جان جانی (نگارش کردی: یهکما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پکمال
تصویر پکمال
ابزار کفشگران که با آن روی چرم خط می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکمال
تصویر باکمال
دارای فضل و کمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمال
تصویر کمال
بالاترین مرتبۀ چیزی، نهایت مثلاً با کمال خرسندی، برتر بودن در داشتن صفات نیک، کامل بودن، آراستگی صفات، درایت، دانایی، خردمندی، در فلسفه صورت نهایی و طبیعی هر چیز، در تصوف رسیدن به مرحلۀ محو و فنا
کمال یافتن: به کمال رسیدن، کامل شدن، ترقی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
کامل کردن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
بی زبانان، لال ها
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی).
دلت سختست و پیمان اندکی سست
دگر در هرچه گویم برکمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پُ)
افزار کفشگران باشد که بدان خط کشند و بعربی مخط گویند. (برهان قاطع). آهن چرم دوزی که بدان خط کشند و نقش کنند. خطکش کفاشان. مخط. محطّ. (منتهی الارب). محطّه. حط... صیقل کردن چرم و نقش نمودن بر آن به پکمال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکّب از: با + کمال، کامل. دارای کمال. فاضل. (ناظم الاطباء) :
قدر فلک را کمال و معرفتی نیست
در نظر قدر باکمال محمد.
سعدی (طیبات)،
- باکمال میل، (در محاوره) بطیب خاطر. از روی میل. مرادف اطاعت می شود. بچشم. از صمیم قلب
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ)
نبید باشد. (صحاح الفرس). شراب را گویند. (سروری) (معیار جمالی). نبیذ و شراب. (شرفنامۀ منیری). نبیذ. (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). می. خمر. مدام. مل. باده. و رجوع به بگماز شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فاتح و رئیس و بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نعت مؤنث أبکم. (منتهی الارب). مؤنث أبکم یعنی زن گنگ و کر و کور مادرزاد. ج، بکم و بکمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بکیم و ابکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بکیم بمعنی گنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کامل کردن و تمام کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکمیل. تمام کردن. بپایان رسانیدن. به نهایت بردن: پس از اکمال سجدتین. (یادداشت مؤلف) ، درمانده و بند شدن زبان کسی، ستبر و درشت وشوخگین گردیدن دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شقه بستن دست. (المصادر زوزنی). شغه بستن دست یعنی آبله. (دهار). آبله کردن دست. (آنندراج) ، کند شدن دست از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قی. (شرفنامۀ منیری). به معنی قی و استفراغ باشد. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از هفت قلزم) (از برهان). و رجوع به اکماک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سینه و سرابالای کوه و پشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمال
تصویر کمال
تمام شدن، انجام یافتن پذیرفتن، کمال گرفتن، به حد تمامیت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکماز
تصویر بکماز
ترکی باده، پیاله جام، باده گساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
تمام گردانیدن، کامل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمال
تصویر برمال
((بَ))
سینه کوه، سرابالای کوه و پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
((اِ))
کامل کردن، تمام نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمال
تصویر کمال
((کَ))
کامل شدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
به فرجام رسانی، رسا کردن، رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمال
تصویر کمال
کهتری
فرهنگ واژه فارسی سره
اتمام، تتمیم، تکمیل، رسایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کمال
تصویر کمال
Completeness, Perfection, Perfectness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راه اریب برای بالا رفتن از ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی