جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اکمال

اکمال

اکمال
تمام گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کامل کردن و تمام کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکمیل. تمام کردن. بپایان رسانیدن. به نهایت بردن: پس از اکمال سجدتین. (یادداشت مؤلف) ، درمانده و بند شدن زبان کسی، ستبر و درشت وشوخگین گردیدن دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شقه بستن دست. (المصادر زوزنی). شغه بستن دست یعنی آبله. (دهار). آبله کردن دست. (آنندراج) ، کند شدن دست از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

اکمال

اکمال
قی. (شرفنامۀ منیری). به معنی قی و استفراغ باشد. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از هفت قلزم) (از برهان). و رجوع به اکماک شود
لغت نامه دهخدا

احمال

احمال
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

اخمال

اخمال
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
اخمال
فرهنگ لغت هوشیار