جدول جو
جدول جو

معنی بکلی - جستجوی لغت در جدول جو

بکلی
(بِ کُلْ لی)
تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره:
ما بمردیم و بکلّی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
و رجوع به کل شود، خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بکلی
تمام و کمال، کلاً، تماماً
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
فرهنگ لغت هوشیار
بکلی
((بِ کُ لّ))
کلاً، تماماً
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بکیل
تصویر بکیل
(دخترانه)
شخم زن (نگارش کردی: بک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
زنی که فرزند خود را از دست داده باشد، زن فرزندمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحلی
تصویر بحلی
بخشودن
بحلی خواستن: بخشودگی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
کناری، ویژگی هر چیزی که بتوان در جیب بغل جا داد مثلاً دفتر بغلی، دارای عادت در آغوش دیگران بودن مثلاً کودک بغلی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیل شکل برای نوشیدنی های الکلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالی
تصویر بالی
کهنه، مندرس، فرسوده، پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ حِ)
بحل. کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشودن. حلال کردن. خشنودی اظهار کردن بمعنی حلالی و حلیت خواستن. (فرهنگ شعوری). حلال بائی. تحلل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بحلی خواستن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بسل. عصفر و حنا. رجوع به الجماهر چ 1355 هجری قمری حیدرآباد دکن ص 176 شود، دوایی که مخصوص بچشم باشد، تعفین بعضی دواها. (ناظم الاطباء)
منسوب به بسل که طایفه ای از قریش بیرون مکه بودند. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بسل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای در تنگستان دو فرسخ میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
عنبر ماهی، نوعی پستاندار عظیم الجثۀ دریایی شبیه ماهی، بال، وال، و رجوع به بال شود، بکار انداختن چنانکه موتوری را
لغت نامه دهخدا
شیخ بالی خلیفه الصوفیه، وی یکی از شراح فصوص الحکم محیی الدین عربی است، او بسال 960 هجری قمری درگذشته است، او راست: رساله ای در قضا و قدر، و شرح حدیث: ’کنت کنزاً مخفیا’، (از کشف الظنون)
بالی ابن علقمه پدر شمویل از انبیاء بنی اسرائیل بود و نسبت او این است: شمویل بن بالی بن عقمه بن یرخام بن الیهوبن تهوبن صوف، (از طبری از مجمل التواریخ و القصص ص 143 و 207)
محمد سعید بالی دمشقی، او راست: ’تنویرالبصائر بسیره الشیخ طاهر’ این کتاب در سیرت شیخ طاهر جزایری است و در سال 1339 ه، ق، در دمشق بچاپ رسیده است، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
خوش طبع بالی از طایفۀ تکلوو ظاهراً معاصر شاه عباس بوده است، خوش طبع و سپاهی منش و مصاحب است، این رباعی را به خودش نسبت میداد:
می آمد، چهره از عرق تر کرده
چوگان به کف و اسب طرب برکرده
واندر خم زلفهای گردآلودش
دلهای شکسته خاک برسر کرده،
در استراباد در رکاب بدرخان به دست تراکمه کشته شد و جسدش هم به دست نیامد، (از تذکرۀ مجمع الخواص ص 124)، دعای نیک و آفرین کردن، دعای خوب گفتن، پس این کلمه از اضداد است، کار نیک کردن، (از آنندراج)، راهنمایی کردن، براه سپردن، هدایت کردن:
پیوسته خیرخواهی دشمن طریق ماست
بیراهه ای براه سپردن طریق ماست،
؟
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای در مشرق جاوه که بوسیلۀ ترعۀ بالی از جزیره لومبوک جدا می شود و از مهمترین و پرفعالیت ترین جزایر شبه جزیره سند محسوب می شود، جمعیت آن از یک ملیون و پانصد هزارتن افزون است، معادن مس و آهن فراوان دارد، محصول عمده آن برنج و پنبه و قهوه است، مهمترین مرتفعات آن 3414 گز است، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
لغت نامه دهخدا
کهن، کهنه، (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، پوسیده، تباه شده، (یادداشت مؤلف)، مندرس، بال، (ناظم الاطباء)،
- ثوب بالی، لباس کهنه،
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام ضلع از مضافات کشمیر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ ی ی)
منسوب به قبیلۀ بجله که بطنی است از سلیم بن منصور و به بنوبجله نیز شهرت دارند. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالی
تصویر بالی
کهن، کهنه، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلی
تصویر بسلی
یونانی خلر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیل
تصویر بکیل
خوشپوش، خوشرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکری
تصویر بکری
بکر داشتن، بکر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلی
تصویر بقلی
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
((ثَ لا))
زن فرزند مرده، بچه کم کرده، جمع ثکالی، زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
((بَ غَ))
نوعی قطع کتاب در اندازه تقریبی 8*12 سانتی متر، بطری کوچک مشروب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحلی
تصویر بحلی
((بِ حِ))
حلالیت طلبیدن، حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
زبان گفتاری، گفتار
دیکشنری اردو به فارسی
برق
دیکشنری اردو به فارسی