جدول جو
جدول جو

معنی ثکلی

ثکلی((ثَ لا))
زن فرزند مرده، بچه کم کرده، جمع ثکالی، زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ثکلی

ثکلی

ثکلی
نعت مؤنث از ثکل. زن فرزندمرده، بچه گم کرده. ج، ثکالی، زن عزیزمرده و گم کرده دوست. ثکول. ثاکله. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا

بکلی

بکلی
تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره:
ما بمردیم و بکلّی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
و رجوع به کل شود، خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

تکلی

تکلی
به آخر صفوف بایستادن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). در صف پسین جنگ ایستادن و گویند این مقلوب تکیل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیل شود
لغت نامه دهخدا

فکلی

فکلی
آنکه فکل دارد. (یادداشت مؤلف). کسی که بشیوۀ اروپائیان لباس می پوشد. فرنگی مآب. شیک پوش، نامی است که متدینین متعصب دورۀ ناصرالدینشاه به متجددین داده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا