جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بالی

بالی

بالی
کهن، کهنه، (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، پوسیده، تباه شده، (یادداشت مؤلف)، مندرس، بال، (ناظم الاطباء)،
- ثوب بالی، لباس کهنه،
لغت نامه دهخدا

بالی

بالی
نام جزیره ای در مشرق جاوه که بوسیلۀ ترعۀ بالی از جزیره لومبوک جدا می شود و از مهمترین و پرفعالیت ترین جزایر شبه جزیره سند محسوب می شود، جمعیت آن از یک ملیون و پانصد هزارتن افزون است، معادن مس و آهن فراوان دارد، محصول عمده آن برنج و پنبه و قهوه است، مهمترین مرتفعات آن 3414 گز است، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
لغت نامه دهخدا

بالی

بالی
خوش طبع بالی از طایفۀ تکلوو ظاهراً معاصر شاه عباس بوده است، خوش طبع و سپاهی منش و مصاحب است، این رباعی را به خودش نسبت میداد:
می آمد، چهره از عرق تر کرده
چوگان به کف و اسب طرب برکرده
واندر خم زلفهای گردآلودش
دلهای شکسته خاک برسر کرده،
در استراباد در رکاب بدرخان به دست تراکمه کشته شد و جسدش هم به دست نیامد، (از تذکرۀ مجمع الخواص ص 124)، دعای نیک و آفرین کردن، دعای خوب گفتن، پس این کلمه از اضداد است، کار نیک کردن، (از آنندراج)، راهنمایی کردن، براه سپردن، هدایت کردن:
پیوسته خیرخواهی دشمن طریق ماست
بیراهه ای براه سپردن طریق ماست،
؟
لغت نامه دهخدا

بالی

بالی
شیخ بالی خلیفه الصوفیه، وی یکی از شراح فصوص الحکم محیی الدین عربی است، او بسال 960 هجری قمری درگذشته است، او راست: رساله ای در قضا و قدر، و شرح حدیث: ’کنت کنزاً مخفیا’، (از کشف الظنون)
بالی ابن علقمه پدر شمویل از انبیاء بنی اسرائیل بود و نسبت او این است: شمویل بن بالی بن عقمه بن یرخام بن الیهوبن تهوبن صوف، (از طبری از مجمل التواریخ و القصص ص 143 و 207)
محمد سعید بالی دمشقی، او راست: ’تنویرالبصائر بسیره الشیخ طاهر’ این کتاب در سیرت شیخ طاهر جزایری است و در سال 1339 هَ، ق، در دمشق بچاپ رسیده است، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

بالی

بالی
عنبر ماهی، نوعی پستاندار عظیم الجثۀ دریایی شبیه ماهی، بال، وال، و رجوع به بال شود، بکار انداختن چنانکه موتوری را
لغت نامه دهخدا

ابلی

ابلی
مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)
فرهنگ لغت هوشیار