- بکرایی
- توسرخ
معنی بکرایی - جستجوی لغت در جدول جو
- بکرایی
- میوه ای از خانوداۀ مرکبات شبیه پرتقال توسرخ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تشکیل، ایجاد، استقرار
موجودی، آکتیف، ثروت، اموال
جذبه، درک، جذابیت
بقراری که. از قراری که بشرحی که
نوگویی، نوآوری
بزور، بااکراه
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
بی پایانی نامحدودی
عمل و حالت بیریا خلوص صداقت
بیعقلی، بیهوشی
گمراهی انحراف، بی انصافی
آشفتگی وانقلاب
منسوب به بخارا از اهل بخارا بخاری
انجامی
تاثیر
خالصی
اجماع
شامه، یکی از حواس پنجگانه
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
پیرو آیین بودا. یا دین بودایی. دین منسوب به بودا
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
گمراهی
از جنس خارا گرانیتی
مکنت، مال، ثروت
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
سیری: گرگی بود که از پاره کردن و خوردن سیرابی نداشت. (صبحی افسانه های کهن 108: 2)
منسوب به صحرا بیابانی بری، گیاهی که در صحرا روید بری مقابل بستانی
مربوط به بودا، پیرو بودا
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
گیرنده بودن، تاثیر، نفوذ، حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی
بدراه بودن، به راه خطا رفتن
بیابانی، صحرانشین، ساکن صحرا، پرورش یافته در صحرا مثلاً گل صحرایی، موش صحرایی، کار یا عملی که در صحرا انجام شود
سازندۀ طغرا، طغراکش، طغرانویس