جدول جو
جدول جو

معنی بکار - جستجوی لغت در جدول جو

بکار(بِ)
در کار و مشغول. مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول.
لغت نامه دهخدا
بکار(بِ)

- بکاری پرداختن، اشتغال بدان. (از منتهی الارب).
- بکاری در شدن، آغاز کردن کاری. اشتغال بکاری. شروع کردن کاری.
- بکاری قیام کردن، انتصاب. (از تاج المصادر بیهقی). تولی. (ترجمان القرآن).
- بکاری نصب کردن، بکاری گماشتن. منصوب کردن به شغلی. به کاری واداشتن. و رجوع به کار شود.
- بکاری واداشتن، بکاری گماشتن. بکاری نصب کردن
لغت نامه دهخدا
بکار(بِ)
جمع واژۀ بکره. (از منتهی الارب). رجوع به بکره شود. جمع واژۀ بکر یا بکر (آنندراج). رجوع به بکر شود
لغت نامه دهخدا
بکار(بَکْ کا)
دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود
لغت نامه دهخدا
بکار(اِ هَِ)
رجوع به مباکره شود
لغت نامه دهخدا
بکار
مشغول به کار، بافایده، مفید، لازم، ضروری
تصویری از بکار
تصویر بکار
فرهنگ لغت هوشیار
بکار
دانه بکار، امر به کاشتن، فروکن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بکارت
تصویر بکارت
دوشیزه بودن، دوشیزگی، تازگی، نو بودن، در علم زیست شناسی پردۀ بکارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر
کشت و زرع، کشاورزی، برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ حَ خوا / خا)
بشبگیر رفتن. (زوزنی). بامداد کردن و کسی را بر آن داشتن. (تاج المصادر). پگاه برخاستن. (زوزنی). پگاه خیزانیدن. وارد شدن بر آب صبحگاهان.
لغت نامه دهخدا
سقاء، آبکش:
در تتق بارگهش گاه بار
مائده کش عیسی و خضر آبکار،
امیرخسرو،
ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود
گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار
کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش
گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار
تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد
دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار،
امیرخسرو،
، آبیار کشت و زرع، شرابخوار، و رجوع به کارآب شود، آنکه فلزات را آب دهد، میفروش، باده فروش، شیره کش:
بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی
هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی،
خاقانی،
،
کاریزکنی، تنقیۀ قنات، لای روبی، لاروبی:
دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار
هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده،
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حرث:
چوورزه به ابکار بیرون شود
یکی نان بگیرد بزیر بغل.
ناصرخسرو.
توسعاً، مزرع:
دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند
جز باغ و حائط و رز و ابکاره.
ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
لغت نامه دهخدا
(بَکْ کا)
نسبتی است به بنی البکار از بنی عامر. (از سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ رَ)
جمع واژۀ بکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بکر شود، پیش آمدن کسی را مکروهی. (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی را بمکروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دوشیزگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث). عذرت. (منتهی الارب). و رجوع به بکارت شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشار
تصویر بشار
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزار
تصویر بزار
از ریشه پارسی بر زفروش دانه فروش فروشنده روغن بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکور
تصویر بکور
صبح کردن، بامداد رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکتر
تصویر بکتر
زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاه
تصویر بکاه
جمع بکا، مویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکات
تصویر بکات
گریه کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکار
تصویر بیکار
کسی که کاری ندارد بیشغل بی پیشه، آنکه منصب و مقامی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقار
تصویر بقار
گاو دار، آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکر
تصویر باکر
بامداد سپیده دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکار
تصویر آبکار
سقا، آبکش، آب دادن فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکارت
تصویر بکارت
دوشیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاره
تصویر بکاره
دخترگی دوشیزگی ناسفتگی دخت مهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکار
تصویر آبکار
سقا، شرابخوار، ساقی، باده فروش، نگین ساز، آبیاری مزرعه، کسی که فلزات را آب می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
((اِ))
پگاه برخاستن، بامداد از خواب بیدار کردن، بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
((اَ))
جمع بکر، دوشیزگان، دختران دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکارت
تصویر بکارت
((بِ رَ))
دوشیزه بودن، دختری، تازگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکارت
تصویر بکارت
دست نخوردگی، دوشیزگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
فرهنگ واژه فارسی سره
دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد