جدول جو
جدول جو

معنی بژوینده - جستجوی لغت در جدول جو

بژوینده
قماش خانه. این لغت بدین صورت و با آن معنی در حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است اما آیا کلمه مبدل ’پرونده’ است که به غلط کاتب بدین صورت درآمده است ؟ و آیا قماش خانه هم ممکن است ’قماشجامه’ باشد؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوینده
تصویر بوینده
کسی که چیزی را بو بکشد، بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طلب کننده، کاوش کننده، برای مثال گر گران و گر شتابنده بود / آنکه جوینده ست یابنده بود (مولوی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه از زمین بروید و سبز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوینده
تصویر شوینده
ویژگی کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
به شتاب روندهبرای مثال رونده ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی (فردوسی - ۱/۶)
جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولنده
تصویر بشولنده
آشفته کننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق، جستجو کننده، تفحص کننده، جوینده، برای مثال پژوهنده ای بود حجت نمای / در آن انجمن گشت شاه آزمای (نظامی۵ - ۸۶۹)، مرد خردمند و دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، مرتجی، راجی
فرهنگ فارسی عمید
(بَمَ دَ)
خاندانی از مردم اصفهان اصلاً ایرانی بعلم حدیث اشتهار یافته. نخستین آنها یحیی بن منده بن ولید بن منده بن بطه بن استندار بن چهاربخت بن فیروزان بود. و گفته اند نام منده، ابراهیم و نام استندار، فیروزان است. و این خاندان را عبدی گویند، منسوب به عبد یا میل یکی از قبایل عرب چون زوجه یحیی که این خاندان از فرزندان اویند. یحیی در قرن سوم هجری میزیسته است. ابوعبدالله محمد فرزند یحیی مذکور از مشاهیر این خاندان، صاحب کتابی بزرگ در تاریخ اصفهان است. و در سال 301 هجری قمری وفات کرده. پس از وی ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب بن محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی. ابن جوزی نام و نسب آنها را بدین طریق ذکر کرده است: ابوزکریا بن ابی عمرو بن ابی عبدالله بن محمد بن ابی یعقوب. این اشخاص همه از محدثین مشهور بوده اند و یحیی از همه آنهامعروفتر است. وی به نیشابور و همدان و بصره رفته است و در بغداد درس حدیث داده. علمای بغداد از جمله عبدالقادر گیلانی استفاده کردند. ولادت وی در شوال 434 وفوتش در ذی الحجه 512 در اصفهان بوده است. او هم کتابی در تاریخ اصفهان نوشته است. (از وفیات الاعیان)
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ دَ / دِ)
شور و غوغا و تقاضاکننده و برانگیزاننده به جنگ را گویند، و به ترکی شرباشارن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ دَ / دِ)
تقاضاکننده، برانگیزاننده به جنگ و کارهای دیگر، دورکننده و راننده. (برهان). رجوع به فژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ لَ دَ / دِ)
گزارندۀ کارها و کارساز.
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از بیوسیدن. تواضع و چاپلوسی کننده. (انجمن آرا) (آنندراج). متواضع. (ناظم الاطباء) :
سگ بیوسنده گرگ درنده است
سفله سالوس و لوس خرنده است.
سنائی.
، امیدوار. (ناظم الاطباء) ، امیدوارشده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
پژوهش کننده. جوینده. جستجوکننده. بازجست کننده. فاحص. باحث. متتبّع. محقق. مستفسر. متجسس:
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است.
فردوسی.
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن.
فردوسی.
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی.
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی.
پژوهندۀ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن.
فرخی.
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهندۀ زند و استا سرش.
فردوسی.
، طالب. خواهان:
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام.
فردوسی.
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهندۀ روزگار نبرد.
فردوسی.
، جاسوس. مفتش. خبرچین. کارآگاه. منهی:
پژوهندۀ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه.
فردوسی.
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 197).
پژوهندۀ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی.
، حکیم. خردمند. دانا. زیرک. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
بوی کننده. (فرهنگ فارسی معین). که ببوید.
لغت نامه دهخدا
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
منتظر، متوقع، طمعکار
فرهنگ لغت هوشیار
جستجو کننده جوینده پژوهش کننده مستفسر محقق متجسس، کار آگاه خبر چین مفتش جاسوس منهی، خواهان طالب، خردمند دانا زیرک. یا پژوهنده اختر. ستاره شناس منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوینده
تصویر شوینده
کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
رونده، دونده: (چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید) (فردوسی)، جستجو کننده، جانور متحرک: (دهم همه جانوران پوینده را بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسنده
تصویر بوسنده
آنکه ببوسد بوسه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولنده
تصویر وژولنده
برانگیزاننده محرک بشولنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
((پِ یا پَ هَ دِ))
جست و جو کننده، کارآگاه، خبرچین، خردمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولنده
تصویر بشولنده
((بِ لَ دِ))
محرّک، کارساز، باهوش، دانا، بینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
((بَ سَ دِ))
چشم به راه، متوقع، طمعکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
((یَ دِ))
رونده، دونده، جست وجو کننده، چارپا، ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
مجری، راوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونده
تصویر برونده
صدور، صادر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق
فرهنگ واژه فارسی سره
پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابیده، بافته
فرهنگ گویش مازندرانی