جدول جو
جدول جو

معنی بویجن - جستجوی لغت در جدول جو

بویجن
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوین
تصویر بوین
(دخترانه)
قانع (نگارش کردی: بون)، خوشبو (نگارش کردی: بویان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بویان
تصویر بویان
بویا، دارای بوی خوش، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان) (از شرفنامه) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فرن گویند. (از برهان) (آنندراج). و رجوع به برزن و بریزن شود.
لغت نامه دهخدا
بوی کننده، (برهان) (آنندراج)، بوی کننده و دارای بوی، (ناظم الاطباء) :
نور ظلمت ز بویۀ قدمت
خاک کویت چو عاشقان بویان،
انوری، بوی دادن غیرمعروف، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، بوی آمدن، بو دادن، پراکندن رایحه:
همی از لبت شیر بوید هنوز
که زد بر کمان تو از جنگ توز،
فردوسی،
جهان خرم و آب چون انگبین
همی مشک بویید خاک زمین،
فردوسی،
همه رنگ شرم آید از گردنت
همه مشک بوید ز پیراهنت،
فردوسی،
بخندد همی باغ چون روی دلبر
ببوید همی خاک چون مشک اذفر،
فرخی،
مردمی آزادمردی زو همی بوید بطبع
همچنان کز کلبۀ عطار بوید مشک و بان،
فرخی،
مشک آن است که ببوید، نه آنکه عطار بگوید، (گلستان)،
نیاساید مشام از طبلۀ عود
بر آتش نه، که چون عنبر ببوید،
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویان
تصویر بویان
بوی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
اجاق، فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
((بِ جَ))
بریزن. برزن، تابه گلین یا سفالین که روی آن نان پزند، اجاق، تنور
فرهنگ فارسی معین
بریان کن، سرخ کن، کباب کن
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که صورت پف کردن و متورم دارد، سست و فاقد نیروی طبیعی
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کن، سواکن، دست چین کن
فرهنگ گویش مازندرانی
گندیدن گندیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شدنپذیره شدن، تبدیل شدن، دیدن، شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فراری بده، متواری کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیژن
فرهنگ گویش مازندرانی