بوی کننده، (برهان) (آنندراج)، بوی کننده و دارای بوی، (ناظم الاطباء) : نور ظلمت ز بویۀ قدمت خاک کویت چو عاشقان بویان، انوری، بوی دادن غیرمعروف، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، بوی آمدن، بو دادن، پراکندن رایحه: همی از لبت شیر بوید هنوز که زد بر کمان تو از جنگ توز، فردوسی، جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین، فردوسی، همه رنگ شرم آید از گردنت همه مشک بوید ز پیراهنت، فردوسی، بخندد همی باغ چون روی دلبر ببوید همی خاک چون مشک اذفر، فرخی، مردمی آزادمردی زو همی بوید بطبع همچنان کز کلبۀ عطار بوید مشک و بان، فرخی، مشک آن است که ببوید، نه آنکه عطار بگوید، (گلستان)، نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نه، که چون عنبر ببوید، سعدی