- بوگان
- رحم، بچه دان
معنی بوگان - جستجوی لغت در جدول جو
- بوگان
- رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برف باد
بوی کننده
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
بچه دان زهدان رحم
دوبدو، دو برابر
نام آهنگی از آهنگهای موسیقی
زهدان رحم: وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و پوگان کن. (کسائی)
بویا، دارای بوی خوش، خوش بو
دو، دوتا، دوتایی، دوبه دو، دوبرابر
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، پرکام
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فقاع. یا سر گشادن فوگان. پراکندن قطرات با فشار باطراف همچون پراکندن قطرات فقاع: می بارد از دهانت خذوایدون گویی که سر گشادند فوگان را
گازی بی رنگ و خفه کننده که جهت سوخت و ساخت لاستیک مصنوعی به کار می رود
زهدان، رحم
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
((چُ))
فرهنگ فارسی معین
چوبی که دسته آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان، گوی را زنند
چوب گوی زنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج، نوعی ورزش دسته جمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی می کنند به وسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند، چوگان بازی