جدول جو
جدول جو

معنی بوزیدان - جستجوی لغت در جدول جو

بوزیدان
دارویی است که از مصر آورند و بعربی مستعجل خوانند و بجهت فربهی استعمال کنند، اگر با شیر گوسفند یا آرد برنج، حلوا سازند و بخورند بدن را فربه کند، (برهان) (آنندراج)، بیخی است سپید، درازتر انگشتی، مبهی و محرک جماع و مسهل زردآب و تریاق سموم و بارد و مفتح سده، جگر و سپرز و مسقط جنین، (منتهی الارب)، حجرالذئب، خرچکوک، شیرزا، فاوانیا، ابوزیدان، عودالکهنیا، عودالصلیب، عبدالسلام، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گیاهی است که از آن دارویی بجهت فربهی سازند، مستعجل، مثلب، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و دزی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
بوزیدان
شیر زا از داروها گیاهی است که از آن دارویی به جهت فربهی سازند مستعجل ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوسیان
تصویر بوسیان
(پسرانه)
از قبایل ماد (نگارش کردی: بسیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهزادان
تصویر بهزادان
(پسرانه)
نام اصلی ابومسلم خراسانی فرزند شیدوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بودیان
تصویر بودیان
(پسرانه)
نام یکی از قبایل ماد (نگارش کردی: بودیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوی دان
تصویر بوی دان
ظرفی که در آن عطر و چیزهای خوشبو بگذارند، عطردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزندان
تصویر سوزندان
ظرف کوچک استوانه شکل که در آن سوزن بگذارند، جای سوزن
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند، (برهان)، ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند، (فرهنگ فارسی معین)، ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از رشیدی)، جونه، سلۀ خرد عطاران که چرم بر آن کشیده باشند، (منتهی الارب)، جونه، (نصاب الصبیان) (زمخشری)، عتیده، (مهذب الاسماء)، طبله، عطردان
لغت نامه دهخدا
موزیگان، آلات و ادوات موزیک، (ناظم الاطباء)، موزغان، موزقان، رجوع به موزغان و موزقان شود
لغت نامه دهخدا
موزیکان، آلات و ادوات موزیک، (ناظم الاطباء)، و رجوع به موزیکان شود
لغت نامه دهخدا
نام دیگر تبعهاست یعنی لقب دیگر ملوک صبا، و ریدان نام باستانی شهر ظفار کرسی ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ایست از حمیر
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 4هزارگزی خاوری فیروزآباد در کنار راه عمومی فیروزآباد به قیر و کارزین و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) :
به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل
زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ هََ مَ دَ)
یوزیدن. رجوع به یوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
جمع واژۀ بوزنه:
آن یکی برجهد چو بوزنگان
پای کوبد بنغمۀ طنبور.
ناصرخسرو.
و رجوع به بوزنه و بوزینه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
اندراسیون. یربطوره. بخورالاکراو. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ضَ)
وزیدن:
دگرگون شدی و دگرگون شود
چو بر خوشه باد خزان بروزد.
ناصرخسرو.
و رجوع به وزیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کنارک چاه بهار در 18هزارگزی باختر راه شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه باران تأمین میشود. محصول عمده آن ذرت و خرما است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد که در شهرستان قزوین واقع است و دارای 1034 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ اَ کَ دَ)
عذر آوردن و اعتذار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 269)، و کلمه ظاهراً مصحّف پوزیدن باشد، رجوع به پوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
بوزیدان. عودالکهنیا. عودالصلیب. فاوانیا. عبدالسلام. عودالریح
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زراعت کار: و هرچند برزیگان را که بیافت بفرمود کشتن. (مجمل التواریخ). چون پیش هلیل بردندش بدست برزیگانان بازداد تا بکشتندش. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویدار
تصویر بویدار
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بولدان
تصویر بولدان
شاشدان ظرفی که در آن بول کنند گمیزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزیکان
تصویر موزیکان
ترکی از یونانی خنیا نوا موسیقی: (بیکبار صدای کوس و کرنا و سنج و نقاره و موزیکان بر فلک بلند شد) (امیر ارسلان. چا. محجوب. جیبی 138)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزیگان
تصویر موزیگان
موسیقی: (بیکبار صدای کوس و کرنا و سنج و نقاره و موزیکان بر فلک بلند شد) (امیر ارسلان. چا. محجوب. جیبی 138)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدان
تصویر بویدان
ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزینا
تصویر بوزینا
بوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی