مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
ابوالضیاء حسن بن محمد بن محمد بن حسن بن عمر بن عبدالرحمن صفوری (963- 1024 هجری قمری)، ملقب به بدرالدین بورینی در نزدیکیهای صفوریه بدنیا آمد و یگانه در زمان خود بود، او را تألیفات فراوانی است، از جمله: نوشته هایی بر تفسیر بیضاوی و حاشیه بر مطول و شرح دیوان ابن الفارض و مشهورترین تألیفات وی تاریخ معروف به تراجم الاعیان فی ابناءالزمان است، وی در دمشق درگذشت و همان جا نیز مدفون شد، (معجم المطبوعات)، رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابوالضیاء حسن بن محمد بن محمد بن حسن بن عمر بن عبدالرحمن صفوری (963- 1024 هجری قمری)، ملقب به بدرالدین بورینی در نزدیکیهای صفوریه بدنیا آمد و یگانه در زمان خود بود، او را تألیفات فراوانی است، از جمله: نوشته هایی بر تفسیر بیضاوی و حاشیه بر مطول و شرح دیوان ابن الفارض و مشهورترین تألیفات وی تاریخ معروف به تراجم الاعیان فی ابناءالزمان است، وی در دمشق درگذشت و همان جا نیز مدفون شد، (معجم المطبوعات)، رجوع به الاعلام زرکلی شود
نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده، در دوغ اندازند، (آنندراج)، و منسوب است به بوران دخت، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن، زن مأمون، (ناظم الاطباء) : ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا، ابوالعباس، ای گشته ترا دل و جگر بریان بر آتش آرزو چو بورانی، ناصرخسرو، شخصی با معبری گفت در خواب دیدم که از کشک شتر بورانی میسازم، تعبیر آن چه باشد؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 125)، سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 138)، پس از سی سال بر بسحاق شد مکشوف این معنی که بورانی است بادنجان و بادنجان است بورانی، بسحاق اطعمه، به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار، بسحاق اطعمه
نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده، در دوغ اندازند، (آنندراج)، و منسوب است به بوران دخت، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن، زن مأمون، (ناظم الاطباء) : ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا، ابوالعباس، ای گشته ترا دل و جگر بریان بر آتش آرزو چو بورانی، ناصرخسرو، شخصی با معبری گفت در خواب دیدم که از کشک شتر بورانی میسازم، تعبیر آن چه باشد؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 125)، سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 138)، پس از سی سال بر بسحاق شد مکشوف این معنی که بورانی است بادنجان و بادنجان است بورانی، بسحاق اطعمه، به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار، بسحاق اطعمه
منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب) ، نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نی شکافته شده، حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغه) (مهذب الاسماء) ، نی زرگری. منفاخ. (زمخشری)
منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب) ، نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نی شکافته شده، حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغه) (مهذب الاسماء) ، نی زرگری. منفاخ. (زمخشری)
در فارسی از مورخین تازی، جمع مورخ، کارنامه نویسان باسیرگان جمع مورخ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند) : (چنانچه تفصیل این حالات در کتب متعدده مرقوم قلم مورخین بلاغت آیین گردیده) (فصلی از جامع مفیدی مقتبس از رساله صنع الله نعمت اللهی. مجموعه در شرح احوال شاه نعمت الله چاپ اوبن 215)
در فارسی از مورخین تازی، جمع مورخ، کارنامه نویسان باسیرگان جمع مورخ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند) : (چنانچه تفصیل این حالات در کتب متعدده مرقوم قلم مورخین بلاغت آیین گردیده) (فصلی از جامع مفیدی مقتبس از رساله صنع الله نعمت اللهی. مجموعه در شرح احوال شاه نعمت الله چاپ اوبن 215)