- بوختن
- نجات دادن (مخصوصا از دوزخ) رهایی بخشیدن
معنی بوختن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
آویختن
گزارش نامه
جبران کردن
بیانیه رسمی
زیان کردن در قمار باختن چیزی بگرو مقابل بردن (در قمار)، تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود: من در این کار هر چه داشتم باختم، بازی کردن مشغول شدن سر گرم شدن گوی نرد شطرنج باختن: (شاه با دلقک همی شطرنج باخت)، ورزیدن: عشق باختن (بمعنی عشق ورزیدن)، چرخ دادن: (گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او. گاهت بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا) یا خود را باختن نباختن، از ترس یا یاء س یا خجلتی بیهوش شدن نشدن سخت ترسیدن نترسیدن خود را گم کردن نکردن: با آنکه سربازان دشمن دو برابر بود سربازان خود را نباختند. یا باختن دل. یا باختن رنگ. سپید شدن رنگ و رخسار از ترس کم شدن رنگ و پریدن آن. یا باختن زهره. مردن از ترس سخت ترسیدن باختن دل. یا جان باختن بباد دادن جان. یا قافیه را باختن، اشتباه کردن در غلط افتادن موقع را از دست دادن، یا نیزه باختن، نیزه زدن نبرد و ستیزه کردن
جستجو نمودن، آروز کردن
آب کردن و پاک ساختن آن در بوته. یا پختن شغل. روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی. یا پختن کسی را. او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن، یا پختن میوه. رسیدن آن نضج یافتن، یا پختن هوسی. هوی ومیلی بدل راه دادن
مشتعل ساختن، آتش گرفتن چیزی
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، چیزی را غربال کردن، چیزی را از موبیز رد کردن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر
کشیدن
جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
کشیدن
جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
ابلاغیۀ رسمی، بیانیۀ رسمی، بیانیه دربارۀ عملیات نظامی یا توضیح پزشکی
آویختن، آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن، به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن، جنگ کردن، گلاویز شدن
پول خود را در قمار از دست دادن، بازیدن، شکست خوردن، مغلوب شدن در بازی یا قمار، از دست دادن، بازی کردن مثلاً چوگان باختن
برکشیدن بیرون آوردن
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
مغلوب شدن در قمار یا بازی، از بین رفتن تمام یا بخشی از مال، بخشیدن، از شدت ترس یا نگرانی سست شدن، گیج شدن، چرخ دادن، قافیه را، اشتباه کردن، در غلط افتادن
((بُ لْ تَ))
فرهنگ فارسی معین
گزارش کوتاه چاپی (یا تکثیر شده) رویدادها و خبرهای یک مؤسسه، خبرنامه (واژه فرهنگستان)
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توزیدن
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، توزیدن، توختن
آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده
سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن
تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت
کنایه از تباه شدن، از بین رفتن
کنایه از باختن در بازی
ترحم کردن
سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن
تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت
کنایه از تباه شدن، از بین رفتن
کنایه از باختن در بازی
ترحم کردن
Sew, Stitch
nähen
缝纫 , 缝
costurar
cucire
coudre