مصغر بوبرد است که بلبل باشد. (برهان). بوبرد. بلبل. (فرهنگ فارسی معین). مصغر بوبرد یعنی بلبل خرد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل ’بوبرد’ آرد: و آن را بوبردک و بوبرد نیز گفته اند. کنایه از آنکه بوی گل را استنشاق و استشمام کند - انتهی. رجوع به مادۀ قبل شود
مصغر بوبرد است که بلبل باشد. (برهان). بوبرد. بلبل. (فرهنگ فارسی معین). مصغر بوبرد یعنی بلبل خرد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل ’بوبرد’ آرد: و آن را بوبردک و بوبرد نیز گفته اند. کنایه از آنکه بوی گل را استنشاق و استشمام کند - انتهی. رجوع به مادۀ قبل شود
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سر، بوبویه، مرغ سلیمان، شانه به سر، پوپک، بوبه، کوکله، پوپو، پوپ، پوپش، بوبک، شانه سرک، بوبو، پوپؤک
هُدهُد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانِه سَر، بوبویِه، مُرغِ سُلِیمان، شانِه بِه سَر، پوپَک، بوبِه، کوکَلِه، پوپو، پوپ، پوپَش، بوبَک، شانِه سَرَک، بوبو، پوپُؤَک
اوباردن. اوباریدن. فروبردن. (آنندراج). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن. بلعیدن بدون جاویدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بر من نهاد روی و بیوبرد سربسر نیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها. معزی
اوباردن. اوباریدن. فروبردن. (آنندراج). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن. بلعیدن بدون جاویدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بر من نهاد روی و بیوبرد سربسر نیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها. معزی
اوباردن و اوباشتن و اوباریدن. صاحب برهان بیوبرد را نیز مرادف این مصدر دانسته و نوشته است ماضی بیوباریدن است یعنی ناجاویده فروبرد و بلع کرد. و بمعنی مصدر هم آمده است که ناجاویده فروبردن باشد و در این لغت نیز همزه را به ’یا’ بدل کرده اند. همچو بانداخت که بینداخت شده. (برهان). رجوع به اوباریدن، اوبردن و بیوباریدن شود
اوباردن و اوباشتن و اوباریدن. صاحب برهان بیوبرد را نیز مرادف این مصدر دانسته و نوشته است ماضی بیوباریدن است یعنی ناجاویده فروبرد و بلع کرد. و بمعنی مصدر هم آمده است که ناجاویده فروبردن باشد و در این لغت نیز همزه را به ’یا’ بدل کرده اند. همچو بانداخت که بینداخت شده. (برهان). رجوع به اوباریدن، اوبردن و بیوباریدن شود
نام صحابی است و مناقب او بسیار. (آنندراج) : از این مشت ریاست جوی رعنا، هیچ نگشاید مسلمانی ز سلمان جوی، درد دین ز بودردا. سنایی. فروشد آفتاب دین برآمد روز بی دینان کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی. سنایی. رجوع به ابودردا عویمربن عامر... شود
نام صحابی است و مناقب او بسیار. (آنندراج) : از این مشت ریاست جوی رعنا، هیچ نگشاید مسلمانی ز سلمان جوی، درد دین ز بودردا. سنایی. فروشد آفتاب دین برآمد روز بی دینان کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی. سنایی. رجوع به ابودردا عویمربن عامر... شود
چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج) (از برهان). و در ناظم الاطباء وبردک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج) (از برهان). و در ناظم الاطباء وَبَردَک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
بلبل را گویند که بتازی عندلیب خوانند. (برهان). بلبل. (انجمن آرا) (رشیدی). بوبر. بوبردک. بلبل. (فرهنگ فارسی معین) : نمیدانی که سیمرغم که گرد قاف میگردم نمیدانی که بوبردم که در گلزار میگردم. مولوی. رجوع به بوبر و بوبردک شود
بلبل را گویند که بتازی عندلیب خوانند. (برهان). بلبل. (انجمن آرا) (رشیدی). بوبر. بوبردک. بلبل. (فرهنگ فارسی معین) : نمیدانی که سیمرغم که گرد قاف میگردم نمیدانی که بوبردم که در گلزار میگردم. مولوی. رجوع به بوبر و بوبردک شود
هدهد. مرغ سلیمان. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (انجمن آرا) ، بد اصل و نسب: هم سگان را قلاده زرین است هم خران را خز است پشماکند خلف صدقت ار منم بگذار زادگان حرام بدپیوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 762)
هدهد. مرغ سلیمان. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (انجمن آرا) ، بد اصل و نسب: هم سگان را قلاده زرین است هم خران را خز است پشماکند خلف صدقت ار منم بگذار زادگان حرام بدپیوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 762)
احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی. مولوی. شاه بویی برد بر اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من. مولوی. چون که بویی برد و شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خورد. مولوی. تا به گفت وگوی پندار اندری تو ز گفت خوب کی بویی بری. مولوی. ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری. نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67). رجوع به بوی بردن شود.
احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی. مولوی. شاه بویی برد بر اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من. مولوی. چون که بویی برد و شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خورد. مولوی. تا به گفت وگوی پندار اندری تو ز گفت خوب کی بویی بری. مولوی. ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری. نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67). رجوع به بوی بردن شود.