جدول جو
جدول جو

معنی اوبردن

اوبردن
اوباردن، بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن
تصویری از اوبردن
تصویر اوبردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اوبردن

اوبردن

اوبردن
اوباردن. اوباریدن. فروبردن. (آنندراج). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن. بلعیدن بدون جاویدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بر من نهاد روی و بیوبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها.
معزی
لغت نامه دهخدا

اوباردن

اوباردن
خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار

اوباردن

اوباردن
بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مِثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن بِه که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳)، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳)
اوباردن
فرهنگ فارسی عمید

اوباردن

اوباردن
فرودادن. بلعیدن. اوباریدن. رجوع به اوباریدن شود
لغت نامه دهخدا

اودردن

اودردن
بر وزن بو بردن، بلغت زند و پازند به معنی مردن و از عالم رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رفتن از این جهان فانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

وابردن

وابردن
بازبردن: کشف، وابردن اندوه، وابردن پرده. (ترجمان القرآن). استکشاف، فرج، وابردن اندوه و غیره. (منتهی الارب) : آوازی شنود که هان اگر میخواهی تا نعمت جملۀ دنیا وقف تو کنم اما اندوه خویش از دلت وابرم که اندوه و نعمت دنیا هر دو در یکدل جمع نیاید. (تذکره الاولیاء) ، وابردن (نان) ، واکردن وپهن کردن خمیر نان باشد بجهت لواش پختن. (برهان)
لغت نامه دهخدا