جدول جو
جدول جو

معنی بوبردک

بوبردک
بلبل کوچک، بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، زندباف، هزار، مرغ چمن، زندلاف، شباهنگ، صبح خوٰان، زندوان، عندلیب، هزاران، بوبرد، هزارآوا، فتّال، هزاردستان، زندواف، شب خوٰان، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
تصویری از بوبردک
تصویر بوبردک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بوبردک

بوبردک

بوبردک
مصغر بوبرد است که بلبل باشد. (برهان). بوبرد. بلبل. (فرهنگ فارسی معین). مصغر بوبرد یعنی بلبل خرد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل ’بوبرد’ آرد: و آن را بوبردک و بوبرد نیز گفته اند. کنایه از آنکه بوی گل را استنشاق و استشمام کند - انتهی. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

بوبرد

بوبرد
بُلبُل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مُرغِ چَمَن، هِزار، زَندلاف، فَتّال، هِزاردَستان، زَندواف، زَندوان، شَب خوٰان، مُرغِ سَحَر، هِزاران، صُبح خوٰان، شَباهَنگ، زَندباف، هِزارآوا، مُرغ خوُش خوٰان، بوبَردَک، عَندَلیب
بوبرد
فرهنگ فارسی عمید

بوبرد

بوبرد
بلبل را گویند که بتازی عندلیب خوانند. (برهان). بلبل. (انجمن آرا) (رشیدی). بوبر. بوبردک. بلبل. (فرهنگ فارسی معین) :
نمیدانی که سیمرغم که گرد قاف میگردم
نمیدانی که بوبردم که در گلزار میگردم.
مولوی.
رجوع به بوبر و بوبردک شود
لغت نامه دهخدا

وبردک

وبردک
چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج) (از برهان). و در ناظم الاطباء وَبَردَک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا