جدول جو
جدول جو

معنی بوا - جستجوی لغت در جدول جو

بوا
بواد، باشد، باد، بواد مثلاً زنده بواد، پاینده بواد، مرده بواد
تصویری از بوا
تصویر بوا
فرهنگ فارسی عمید
بوا(بُ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر که در بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع است. و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، آفت و بلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بوا(بُ)
دعایی) مخفف بودا باشد، یعنی بادا. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). کلمه دعا یعنی بادا. (ناظم الاطباء). و مخفف بواد:
که خرم بوا میهن و مان تو
بگیتی پراکنده فرمان تو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بوا(بَوْ وا)
گویا مخفف بویا بمعنی معطر باشد. گوز بوا. قصب بوا، قصب الزیره. قصب الطیب. (یادداشت بخط مؤلف).
جوز بوا، جوز هندی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بوا
ببا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بواب
تصویر بواب
دربان، نگهبان در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بواد
تصویر بواد
باشد، باد، بواد مثلاً زنده بواد، پاینده بواد، مرده بواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوار
تصویر بوار
هلاک، نیستی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ظاهر و آشکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ظاهر وآشکار. یقول: امرهم بمعصیه بواحاً. (ناظم الاطباء). یقال: فعله بواحاً، ای جهاراً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
کاسد شدن بازار یا متاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
- بوارالایّم، کساد زن بیوه که چندی در خانه بی شوهر بماند. یقال نعوذ باﷲ من بوارالایم... (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کوههای جهینه که بر چند منزل از مدینه است و ازآن است غزوۀ بواط که آن حضرت صلی الله علیه و سلم کاروان قریش را متعرض گشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 54 شود
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
کسی که بول بسیار کند.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
علتی است که بول بسیار آرد. یقال: اخذه البوال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از بحر الجواهر). آنکه بول باز نتواند داشت. (مهذب الاسماء). مرضی است که شاش بسیار آرد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محلی است در حوالی دژسفید فارس. بخوبی معروف، چنانکه یکی از جنات اربعۀ دنیا شمارند. (انجمن آرا) (آنندراج). بوان، شهر کوچک است و غله بوم و میوه روی و هوای معتدل و آب روان دارد. (نزهه القلوب ص 122). نام شهری است که مویز و ناردان در آنجا بسیار باشد. (شرفنامۀ منیری). بوان شهرکی است باجامع و منبر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 125). و رجوع به بوانات و شعب بوان و مرآت البلدان ج 1 ص 296 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ستون پیشین خیمه. ج، ابونه، بون، بون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برابر. یقال: دم فلان بواء بدم فلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معادل. (اقرب الموارد). دم فلان بواء لدم فلان، ای معادل له و دمه. فان تکن القتلی بواء، ای متساوین. (اقرب الموارد). کلمناهم فاجابونا عن بواء واحد، ای جواباً واحداً بمعنی انه لم یختلف جوابهم. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، نام کانی است از جملۀ کانهای فیروزۀ نیشابور که فیروزۀ آن را بواسحاقی وبواسحاق هر دو میگویند. (برهان). نام کان فیروزه. (آنندراج). نام یکی از کانهای فیروزۀ نیشابور. (ناظم الاطباء). رجوع به بواسحاقی و رجوع به فیروزه شود
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
دربان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (غیاث). دربان و نگهبان. (ناظم الاطباء). دربان. جمع واژۀ بوابان و بوابون. (از اقرب الموارد) :
بلند گردون زیبدت درگه عالی
که زهره حاجب باشدش مشتری بواب.
مسعودسعد.
به سربزرگی جدان من که بودیشان
درازگوش ندیم و درازدم بواب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54).
هرکه حاجت بدرگهی دارد
لازمست احتمال بوابش.
سعدی.
اگر بواب و سرهنگان ز درگه هم برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دعایی) بمعنی باشد و این الف، الف تمنا و دعا است چنانکه شواد بمعنی ان شأاﷲ. و مثال بماناد و نماناد که در دعا و نفرین گویند و بمیراد و نمیراد. (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
دی و فرودینت خجسته بواد
در هر بدی بر تو بسته بواد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محنت و آزار و رنج و سختی. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی محنت و رنج و سختی در برهان آورده و همانا عربی است. (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوال
تصویر بوال
شاشریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواء
تصویر بواء
برابر همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواب
تصویر بواب
دربان دربان نگهبان در سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواح
تصویر بواح
ظاهر و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواد
تصویر بواد
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواس
تصویر بواس
رنج سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواب
تصویر بواب
((بَ وّ))
دربان، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بواد
تصویر بواد
((بُ))
فعل دعایی از بودن، بود، باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوار
تصویر بوار
((بَ))
نیست شدن، هلاک گشتن، نیستی، کساد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
فرسوده، کهنه، مندرس
متضاد: نو، کساد، کسادی، فنا، نیستی، هلاک
متضاد: بقا، خرابی، ویرانی
متضاد: آبادی، بایر، لم یزرع، نامزروع
متضاد: پررونق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاجب، دربان، سرایدار، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باش، بشو
فرهنگ گویش مازندرانی
برنده شواصطلاحی در بازی، گریه کن، ببار
فرهنگ گویش مازندرانی