جدول جو
جدول جو

معنی بهشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بهشتن(گِ کَ دَ نِ نِ)
فروگذاشتن. رها کردن. از دست دادن. هشتن. رجوع به هشتن
لغت نامه دهخدا
بهشتن
رها کردن، از دست دادن
تصویری از بهشتن
تصویر بهشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بهشتن
گذارندن، قرار دادن، گذاشتن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهشت
تصویر بهشت
(دخترانه)
فردوس، جنت (نگارش کردی: بهههشت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهشته
تصویر بهشته
(دخترانه)
بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
بریان کردن، تف دادن، بو دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهشتن
تصویر نهشتن
نهادن، گذاشتن، نشاندن، نصب کردن
رسوب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهشتی
تصویر بهشتی
مربوط به بهشت، کنایه از مورد پسند، برای مثال خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشت وار (عمعق - ۱۶۲)اهل بهشت مثلاً حوری بهشتی، نیکوکار، نوعی انگور
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هَِ)
منسوب به بهشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ای باز بهشتی سپید باز
وز سیم بهشتیت زنگله.
خسروی.
درافکند ای صنم ابر بهشتی
چمن را خلعت اردیبهشتی.
دقیقی.
چون درآمد در آن بهشتی کاخ
شد دلش چون در بهشت فراخ.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نهادن. گذاشتن. نهستن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشاندن. نصب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ نِ عِ)
گریه کردن و زاری کردن. (ناظم الاطباء) ، عذر بیجا آوردن. (فرهنگ فارسی معین). عذربیجا، فراوانی حیله. (ناظم الاطباء) ، ادعای بیجا کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ تَ)
تغییر کردن. دیگرگون شدن. امتقاع، بگشتن رنگ روی. بگشتن رنگ، مزه، طعم، بوی، خوی، سرکه و جزآن، تغییر کردن: از خشم گونۀ او بگشت:
گلگون رخت چو شست بهار از وی
بگذشت گل بگشت ز گلگونی.
ناصرخسرو (تعلیقات دیوان ص 676).
- از حال بگشتن، تغیر. (زوزنی). تغییر یافتن: هرچه جوهر و سیم و مشگ بود از حال بگشته بود. (مجمل التواریخ). رجوع به گشتن شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ تَ / تِ)
مطلقه (زن). (یادداشت مؤلف). هشته. و رجوع به هشته شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
مولانا بهشتی. از ولایت حصار است. و جهت تحصیل علوم به هری آمد، و طبعی خوب داشت و خلق و خلقی مرغوب، و بالجمله بهشتی خلقتی بود. این مطلع از او است:
هنگام عیدو موسم گلها شگفتن است
ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن است
(مجالس النفایس ص 251) ، شباب بهکل، جوانی تازه و تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ تَ)
کشتن. بکاشتن:
که هرکس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت.
فردوسی.
و رجوع به کشتن و کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
برشته کردن. بریان نمودن. (آنندراج). بریان کردن چنانکه نان را از تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن از تنور:
بهل تا باشد این آتش فروزان
کبابی را که ببرشتی مسوزان.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
و چنانکه گندم و شاهدانه و امثال آن را بر تابه به آتش نهادن بی آب. بو دادن. (یادداشت مؤلف). تاب دادن:
ز خاک عشق دمیده ست دانه ام صائب
به آتش رخ گل می توان برشت مرا.
صائب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهشتی
تصویر بهشتی
اهل بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگشتن
تصویر بگشتن
تغییر کردن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاشتن
تصویر بهاشتن
زاری کردن، گریه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
بریان کردن، تف دادن بو دادن، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
((بِ رِ تَ))
بریان کردن، پختن
فرهنگ فارسی معین
برشته کردن، بریان کردن، تف دادن، تفت دادن، بو دادن، سوخاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مربوط به بهشت، اهل بهشت، جنت مکان، خلدآشیان
متضاد: دوزخی، دوزخ نشین، دل پذیر، خوشایند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گذاشتن، فرو کردن در چیزی، نزدیکی کردن و سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی چیزی رد شدن، سوختن، به ناگهان از جای پریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن دریافت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردش کردن، گردیدن، چرخیدن، گزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز رفتن خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتن، خاموش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به شدت کتک زدن، کنایه از بد و بیراه گفتن، فحاشی، تکاندن.، ریسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکیدن، لک دار شدن، لک زدن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن، بچه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لیسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی