انگشتی که میان وسطی و خنصر است. مؤنث است. ج، بناصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). انگشت چهارم. ج، بناصر. (مهذب الاسماء). انگشت میانۀ انگشت کوچک و وسطی. مؤنث آید و بفارسی دوم و بنیام گویند. ج، بناصر. (ناظم الاطباء). انگشت میانۀ انگشت کوچک و وسطی. انگشت چهارم از جانب شست. کلیک. ج، بناصر. (فرهنگ فارسی معین) ، جایی که نقد و جنس در آن نهند. بنگاه. (فرهنگ فارسی معین)
انگشتی که میان وسطی و خنصر است. مؤنث است. ج، بناصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). انگشت چهارم. ج، بناصر. (مهذب الاسماء). انگشت میانۀ انگشت کوچک و وسطی. مؤنث آید و بفارسی دوم و بنیام گویند. ج، بناصر. (ناظم الاطباء). انگشت میانۀ انگشت کوچک و وسطی. انگشت چهارم از جانب شست. کلیک. ج، بناصر. (فرهنگ فارسی معین) ، جایی که نقد و جنس در آن نهند. بنگاه. (فرهنگ فارسی معین)
جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد مانند آهن و طلا، جسم بسیط، کنایه از فرد، آدم، آنچه در به وجود آمدن چیزی تاثیر داشته باشد، عامل، هر یک از چهار عنصر اربعه، آخشیج، کنایه از اصل، گوهر
جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد مانند آهن و طلا، جسم بسیط، کنایه از فرد، آدم، آنچه در به وجود آمدن چیزی تاثیر داشته باشد، عامل، هر یک از چهار عنصر اربعه، آخشیج، کنایه از اصل، گوهر
جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن یا بارگیری کشتی ها است، بندرگاه، هر شهری که در کنار دریا باشد بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی های سایر کشورها در آن جا آزاد است
جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن یا بارگیری کشتی ها است، بندرگاه، هر شهری که در کنار دریا باشد بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی های سایر کشورها در آن جا آزاد است
نام یکی از دهستانهای بخش بابلسر شهرستان بابل است. این دهستان در شمال شهر بابل واقع است و از طرف شمال بدهستان حومه بابلسر و از جنوب بدهستان بیشه از خاور به رود خانه تالار از باختر برود خانه بابل محدود است. هوای دهستان مانند سایر نقاط دشت مازندران معتدل مرطوب است و آب قراء آن از رود خانه بابل و تالار تأمین میشود. محصول عمده دهستان: پنبه، برنج، نیشکر، کنجدغلات صیفی و شغل عده ای از سکنۀ قراء عزیزک، خردمرد، بهنمیر و روشندان حشم داری است. تابستان برای تعلیف احشام خود به حدود ییلاقات سوادکوه میروند. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن درحدود ده هزارتن و قراء مهم آن عبارت است از: بهمنیر، عزیزک، بیشه سر، درزیکلا، شیخ. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام یکی از دهستانهای بخش بابلسر شهرستان بابل است. این دهستان در شمال شهر بابل واقع است و از طرف شمال بدهستان حومه بابلسر و از جنوب بدهستان بیشه از خاور به رود خانه تالار از باختر برود خانه بابل محدود است. هوای دهستان مانند سایر نقاط دشت مازندران معتدل مرطوب است و آب قراء آن از رود خانه بابل و تالار تأمین میشود. محصول عمده دهستان: پنبه، برنج، نیشکر، کنجدغلات صیفی و شغل عده ای از سکنۀ قراء عزیزک، خردمرد، بهنمیر و روشندان حشم داری است. تابستان برای تعلیف احشام خود به حدود ییلاقات سوادکوه میروند. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن درحدود ده هزارتن و قراء مهم آن عبارت است از: بهمنیر، عزیزک، بیشه سر، درزیکلا، شیخ. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
در بیابان، از شهرهایی بود که برای بست تعیین شد و بعضی گمان میبرند که همان ’برازین’ باشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نام موبدی معاصر انوشیروان. (ناظم الاطباء).
در بیابان، از شهرهایی بود که برای بست تعیین شد و بعضی گمان میبرند که همان ’برازین’ باشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نام موبدی معاصر انوشیروان. (ناظم الاطباء).
سپستان. (ناظم الاطباء). دوائی است که آنرا سپستان خوانند. و گویند این لغت هندی است. (برهان) (آنندراج). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود، ماری که افسون در وی اثر نکند، داهیه، قوس و کمان. (از المرصع)
سپستان. (ناظم الاطباء). دوائی است که آنرا سپستان خوانند. و گویند این لغت هندی است. (برهان) (آنندراج). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود، ماری که افسون در وی اثر نکند، داهیه، قوس و کمان. (از المرصع)
محلی باشد که قافله و تجار در آن بسیار آیند و روند. (برهان). کنار دریا که جای بستن کشتی باشد و معنی هر شهری که بر کنارۀ دریای محیط واقع باشد. (از غیاث). محلی باشد که قافله و تجار بسیار بر آن صادر ووارد شود و بیشتر آن بر لب دریاها و رودهای بزرگ باشد چنانکه در فارس زیاده از بیست بندر بر لب دریا است و اصل آن بندر است که بار و بنه در آنجا نهند و اسکله گویند و اسکله ترکی است و بمعنی معبر بحر آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). لنگرگاه کشتی از کنارۀ دریا که کاروان و تجار در آن بسیار آیند و روند و کشتی مال التجاره ها بدان جا آرند و از آنجا برند. ج، بنادر. (یادداشت بخط مؤلف). محلی است در ساحل دریا یا رودخانه که محل توقف و بارگیری و باراندازی وسایل نقلیۀ دریایی است، و آن معمولاً شامل انبارها و جرثقیلهاو وسایل فنی دیگر نیز هست. شهر ساحلی، بندرگاه. توضیح: این کلمه بهمین صورت معرب شده جمع آن ’بنادر’ آید. (فرهنگ فارسی معین) : روزی بتماشا بیرون رفته بود نزدیک آن بندر رسید. (قصص الانبیاء ص 177)
محلی باشد که قافله و تجار در آن بسیار آیند و روند. (برهان). کنار دریا که جای بستن کشتی باشد و معنی هر شهری که بر کنارۀ دریای محیط واقع باشد. (از غیاث). محلی باشد که قافله و تجار بسیار بر آن صادر ووارد شود و بیشتر آن بر لب دریاها و رودهای بزرگ باشد چنانکه در فارس زیاده از بیست بندر بر لب دریا است و اصل آن بُندَر است که بار و بنه در آنجا نهند و اسکله گویند و اسکله ترکی است و بمعنی معبر بحر آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). لنگرگاه کشتی از کنارۀ دریا که کاروان و تجار در آن بسیار آیند و روند و کشتی مال التجاره ها بدان جا آرند و از آنجا برند. ج، بنادر. (یادداشت بخط مؤلف). محلی است در ساحل دریا یا رودخانه که محل توقف و بارگیری و باراندازی وسایل نقلیۀ دریایی است، و آن معمولاً شامل انبارها و جرثقیلهاو وسایل فنی دیگر نیز هست. شهر ساحلی، بندرگاه. توضیح: این کلمه بهمین صورت معرب شده جمع آن ’بنادر’ آید. (فرهنگ فارسی معین) : روزی بتماشا بیرون رفته بود نزدیک آن بندر رسید. (قصص الانبیاء ص 177)