عدد مجهول، نامعین و بیشتر از چند، مقدار و تعداد زیاد، این اندازه، این همه، برای مثال عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت / که چندین گل اندام در خاک خفت (سعدی۱ - ۱۹۴)
عدد مجهول، نامعین و بیشتر از چند، مقدار و تعداد زیاد، این اندازه، این همه، برای مِثال عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت / که چندین گل اندام در خاک خفت (سعدی۱ - ۱۹۴)
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مِثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
منسوب به بسد که مرجان باشد و مراد از سرخی است. (از غیاث) (آنندراج). سرخ به رنگ مرجان. (ناظم الاطباء). قرمزرنگ. به رنگ بسد: از آن کو ز ابری بازکردار کلفتش بسدین و تنش زرین. رودکی. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. ابر بر کار کرده کارگهی بسدین پود و زمردینش تار. مسعودسعد. ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او خطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال. سوزنی. فرو گسست بعناب عنبرین سنبل فرو شکست بخوشاب بسدین شکر. انوری. و در اشعار فارسی گاهی به تخفیف نیز آمده است: به سمن زار درون لالۀ نعمان بشنار چون دواتی بسدین است خراسانی وار وان دوات بسدین را نه سر است و نه نگار در بنش تازه مداد طبری برده بکار چون دو انگشت دبیری که کند فصل بهار به دوات بسدین اندر شبگیر پگاه. منوچهری
منسوب به بسد که مرجان باشد و مراد از سرخی است. (از غیاث) (آنندراج). سرخ به رنگ مرجان. (ناظم الاطباء). قرمزرنگ. به رنگ بسد: از آن کو ز ابری بازکردار کلفتش بسدین و تنش زرین. رودکی. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. ابر بر کار کرده کارگهی بسدین پود و زمردینش تار. مسعودسعد. ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او خطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال. سوزنی. فرو گسست بعناب عنبرین سنبل فرو شکست بخوشاب بسدین شکر. انوری. و در اشعار فارسی گاهی به تخفیف نیز آمده است: به سمن زار درون لالۀ نعمان بشنار چون دواتی بسدین است خراسانی وار وان دوات بسدین را نه سر است و نه نگار در بنش تازه مداد طبری برده بکار چون دو انگشت دبیری که کند فصل بهار به دوات بسدین اندر شبگیر پگاه. منوچهری
بی دین و بدراه و ملحد. (آنندراج). بدکیش و بدمذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). بداعتقاد. لامذهب. مقابل پاک دین: بدانند شاهان که روزی است این که بددین پدید آید از پاک دین. دقیقی. که بددین و بدکیش خوانی مرا منم شیر نر میش خوانی مرا. فردوسی (از آنندراج). مرا گویند بددین است و فاضل بهتر آن بودی که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش. ناصرخسرو. مر مرا گویی برخیز که بددینی صبر کن اکنون تا روز شمار آید. ناصرخسرو. امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان. خاقانی. منافقان و بددینان هر یکی سخنی پلید آغاز کردند و صحابه پاک شکسته دل شدند. (راحه الصدور). اما آنک گوید بوحنیفه یا شافعی نه برحق بودند کافر بی یقین و بددین باشد. (راحه الصدور). و مهتر پسر او راباحرب نام بود متهوری، متهتکی، بددینی، خداناشناسی. (تاریخ طبرستان)
بی دین و بدراه و ملحد. (آنندراج). بدکیش و بدمذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). بداعتقاد. لامذهب. مقابل پاک دین: بدانند شاهان که روزی است این که بددین پدید آید از پاک دین. دقیقی. که بددین و بدکیش خوانی مرا منم شیر نر میش خوانی مرا. فردوسی (از آنندراج). مرا گویند بددین است و فاضل بهتر آن بودی که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش. ناصرخسرو. مر مرا گویی برخیز که بددینی صبر کن اکنون تا روز شمار آید. ناصرخسرو. امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان. خاقانی. منافقان و بددینان هر یکی سخنی پلید آغاز کردند و صحابه پاک شکسته دل شدند. (راحه الصدور). اما آنک گوید بوحنیفه یا شافعی نه برحق بودند کافر بی یقین و بددین باشد. (راحه الصدور). و مهتر پسر او راباحرب نام بود متهوری، متهتکی، بددینی، خداناشناسی. (تاریخ طبرستان)
مأخوذ از راحت عرب و یاء مصدری متداول در زبان فارسی، آسایش، (آنندراج)، - کفش راحتی، دم پایی، ، طشت متوضا، (آنندراج)، چراغی است که پایه ها دارد وآن را چراغپایۀ راحتی گویند، (آنندراج)
مأخوذ از راحت عرب و یاء مصدری متداول در زبان فارسی، آسایش، (آنندراج)، - کفش راحتی، دم پایی، ، طشت متوضا، (آنندراج)، چراغی است که پایه ها دارد وآن را چراغپایۀ راحتی گویند، (آنندراج)