جدول جو
جدول جو

معنی بسدین

بسدین
(بُ سَ / بُسْ سَ)
منسوب به بسد که مرجان باشد و مراد از سرخی است. (از غیاث) (آنندراج). سرخ به رنگ مرجان. (ناظم الاطباء). قرمزرنگ. به رنگ بسد:
از آن کو ز ابری بازکردار
کلفتش بسدین و تنش زرین.
رودکی.
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین
چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری.
ابر بر کار کرده کارگهی
بسدین پود و زمردینش تار.
مسعودسعد.
ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او
خطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال.
سوزنی.
فرو گسست بعناب عنبرین سنبل
فرو شکست بخوشاب بسدین شکر.
انوری.
و در اشعار فارسی گاهی به تخفیف نیز آمده است:
به سمن زار درون لالۀ نعمان بشنار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار
وان دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار
چون دو انگشت دبیری که کند فصل بهار
به دوات بسدین اندر شبگیر پگاه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا