بادگیر. مثل بادخان. (آنندراج) : چون آفریدگار تعالی او را (نمرود را) چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی باد خانه نخوت گشت. (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر نسفی). همی خواهی که جاویدان بمانی درین پربادخانه سست بنیاد... ازین پربادخانه هم بآخر برون باید شدن ناچار با باد. ناصرخسرو. عقل اگر در میانه کشته شود دست از بادخانه بستانیم. خاقانی. مرغ تیر را از خانه کمان باد خانه دماغ و آشیانۀ چشم بدل میداد. (از تاج المآثر). رجوع به بادخان شود، روز بیست ونهم از هر ماه شمسی، کاهو. (ناظم الاطباء)
بادگیر. مثل بادخان. (آنندراج) : چون آفریدگار تعالی او را (نمرود را) چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی باد خانه نخوت گشت. (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر نسفی). همی خواهی که جاویدان بمانی درین پربادخانه سست بنیاد... ازین پربادخانه هم بآخر برون باید شدن ناچار با باد. ناصرخسرو. عقل اگر در میانه کشته شود دست از بادخانه بستانیم. خاقانی. مرغ تیر را از خانه کمان باد خانه دماغ و آشیانۀ چشم بدل میداد. (از تاج المآثر). رجوع به بادخان شود، روز بیست ونهم از هر ماه شمسی، کاهو. (ناظم الاطباء)
ادارۀ بنائی دولتی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بافتخار. بمردی. بسربلندی: بگویش که در جنگ مردن بنام مرا بهتر آید ز گفتار خام. فردوسی. همی گفت کامروز مردن بنام به از زنده و رومیان شادکام. فردوسی. ، همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان) (آنندراج). سمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
ادارۀ بنائی دولتی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بافتخار. بمردی. بسربلندی: بگویش که در جنگ مردن بنام مرا بهتر آید ز گفتار خام. فردوسی. همی گفت کامروز مردن بنام به از زنده و رومیان شادکام. فردوسی. ، همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان) (آنندراج). سمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بنده وار. درخوربنده. همچون بنده: جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی. (تاریخ بیهقی). پس چرا صدمرده اندر ورد او برنگردی بندگانه گرد او. مولوی
بنده وار. درخوربنده. همچون بنده: جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی. (تاریخ بیهقی). پس چرا صدمرده اندر ورد او برنگردی بندگانه گرد او. مولوی
زندان که ترجمه سجن است. (آنندراج). بندی خانه. زندان. محبس. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق او را به بند خانه هجران گذاشتیم. صائب (از آنندراج)
زندان که ترجمه سجن است. (آنندراج). بندی خانه. زندان. محبس. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق او را به بند خانه هجران گذاشتیم. صائب (از آنندراج)
قسمی از هندوانه. (ناظم الاطباء) ، از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک است. جوهر حسن لبه. بنژوئن را اگر بسوزانند بوی خوشی از آن متصاعد میگردد. این صمغ را بنامهای لبان جاوی، کندر جاوه ای یا بخور جاوی یا جاوی نیز میخوانند. (از دائره المعارف فارسی)
قسمی از هندوانه. (ناظم الاطباء) ، از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک است. جوهر حسن لبه. بنژوئن را اگر بسوزانند بوی خوشی از آن متصاعد میگردد. این صمغ را بنامهای لبان جاوی، کندر جاوه ای یا بخور جاوی یا جاوی نیز میخوانند. (از دائره المعارف فارسی)
در اصل بندی بان بود بمعنی کسی که نگهبان قیدیان باشد و عوام در لفظ و معنی غلط کرده اند که بجای باء موحده واو میخوانند و بجای بندی که بمعنی اسیر است بندیوان را به معنی قیدی و اسیر گویند. (آنندراج) (غیاث). زندان بان و نگهبان بندیان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سجّان. حدّاد. زندانبان. دوستاق بان
در اصل بندی بان بود بمعنی کسی که نگهبان قیدیان باشد و عوام در لفظ و معنی غلط کرده اند که بجای باء موحده واو میخوانند و بجای بندی که بمعنی اسیر است بندیوان را به معنی قیدی و اسیر گویند. (آنندراج) (غیاث). زندان بان و نگهبان بندیان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سجّان. حدّاد. زندانبان. دوستاق بان
شان عسل. (آنندراج). کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) ، ظرفی که در آن دوغ ریزند و به هم زنند تا مسکۀ آن جدا گردد. (ناظم الاطباء) ، سبد کوچک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
شان عسل. (آنندراج). کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) ، ظرفی که در آن دوغ ریزند و به هم زنند تا مسکۀ آن جدا گردد. (ناظم الاطباء) ، سبد کوچک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)