جدول جو
جدول جو

معنی بمردنی - جستجوی لغت در جدول جو

بمردنی
مردنی، ناتوان، در مقام کنایه: به افراد ضعیف و لاغر گویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
لایق و سزاوار مردن، نزدیک به مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردنگی
تصویر مردنگی
فانوس بزرگ شیشه ای که سر و ته آن باز است و شمع یا چراغ را درون آن می گذارند، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغبانه، چراغ بادی، فانوس، چروند، قندیل، چراغ پرهیز، چراغ واره، چراغ بره، چراغدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
غذایی که از اسفناج یا بادمجان، ماست و سیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
مربوط به عمران مثلاً عملیات عمرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردنی
تصویر سپردنی
آنچه باید سپرده شود، درخور سپردن، برای مثال چون جان سپردنی ست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوش تر و بر آستان دوست (سعدی۲ - ۳۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردهی
تصویر باردهی
میوه دادن، حاصل دادن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ مَ / مُ دَ)
قابل شمردن. قابل شمارش. شایستۀ شمار و محاسبه. معدود، چون: گردو، خیار و بادنجان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
قابل بردن. قابل حمل:
شتروار سیصد ز گستردنی
ز چیزی که بد شاه را بردنی.
فردوسی.
ز چیزی که در گنج بد بردنی
ز پوشیدنیها و گستردنی.
فردوسی.
به اندازۀ هریکی چیز داد
بپوشیدشان بردنی نیز داد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
قریه ای از نواحی نبنوی از توابع موصل و در جانب شرقی آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
آبادانی منسوب به عمران: امور عمرانی کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمردین
تصویر زمردین
منسوب به زمرد زمردی ساخته از زمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
چیزی که قابل خوردن باشد خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
آشفتگی وانقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردنی
تصویر آوردنی
در خور آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مقابل اندرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژمردن
تصویر بژمردن
پژمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
لمس کردنی، ملموس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
لایق مردن سزاوار مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردنی
تصویر بردنی
قابل بردن، حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
نزدیک به مرگ، بسیار ضعیف و لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
ملموس
فرهنگ واژه فارسی سره
محتضر، مشرف به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی حال، نفله، فناپذیر، زوال پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردنی، جهت تحقیر استفاده می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مردن، خاموش شدن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی