جدول جو
جدول جو

معنی بلقی - جستجوی لغت در جدول جو

بلقی(بَ)
منسوب به بلق که از نواحی غزنه است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به بلق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلقیس
تصویر بلقیس
(دخترانه)
ملکه شهر سبا که معاصر سلیمان بود و به دیدن او رفت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلقیا
تصویر بلقیا
(دخترانه)
بلقیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقی
تصویر باقی
پایدار، پاینده، جاوید، بازمانده، به جامانده، باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است،
از نام ها و صفات خداوند
باقی داشتن: چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن، ثابت و برقرار داشتن، پایدار داشتن
باقی گذاشتن: به جا گذاشتن، برقرار و پایدار گذاشتن
باقی ماندن: به جا ماندن، بازماندن، پایدار ماندن، برقرار ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخی
تصویر بلخی
مربوط به بلخ، از مردم بلخ
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دختر هدهادبن شرحبیل، از بنی یعفربن سکسک، از حمیر، ملکۀ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوالاذعار (عمرو بن ابرهه) حاکم غمدان، برای تسخیر قلمرواو شتافت و بلقیس از جلو او گریخت، سپس بدست لشکریان ذوالاذعار دستگیر شد آنگاه او را در مستی غافلگیر کرد و بقتل رساند و حکومت تمام سرزمین یمن را بدست گرفت و سبا را پایتخت خویش قرار داد. در این هنگام سلیمان پیغامبر بر مرکب باد به حجاز و یمن روی آورد و بوسیلۀ هدهد از وجود بلقیس آگاه شد و اهالی یمن که آفتاب پرست بودند به دعوت او برای خدای واحد ایمان آوردند و او وارد شهر سبا شد و بلقیس با شکوهی عظیم از وی استقبال کرد. آنگاه سلیمان او را بزنی گرفت و هفت سال و چند ماه در همسری او بود و پس از مرگ جسد او را در تدمر به خاک سپردند. در عهد ولید بن عبدالملک تابوت بلقیس کشف شد و او دستور داد آن را در جای خود قرار دهند و بر آن مقبره ای از سنگ بسازند. (الاعلام زرکلی ج 2ص 51). نام ملکۀ سبا در ادبیات فارسی و عربی هست اما در عهد عتیق و نیز در قرآن کریم نام بلقیس نیامده فقط عنوان ملکۀ سبا ذکر شده است. و آنچه در عهد عتیق آمده تنها حکایت از آمدن وی به نزد سلیمان نبی می کند. و بعضی از مفسران نوشته اند سلیمان بلقیس را به همسری خود درآورد. بعضی از منابع یهودی بختنصر را نتیجۀ این ازدواج دانند. منابع حبشی منلیک اول پادشاه حبشه را ثمرۀ ازدواج سلیمان و مکدا (نام حبشی بلقیس) و پادشاهان حبشه را از نسل سلیمان میدانند. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 565. التیجان ص 137 تا 170. تاریخ الخمیس ج 1 ص 249. نهایه الارب ج 14 ص 134. اعلام النساء ج 1 صص 142 تا 148:
بچه ای دارم در ناف چو برجیسی
با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی.
منوچهری.
دامن خود سرو برکشید چو بلقیس
کآب گمان برد آبگینۀ میدان.
مختاری.
حضرت بلقیس بانوی سبا
بر سر عرش معلّی ̍ دیده ام.
خاقانی.
بلقیس بانوان وسلیمان شه اخستان
من هدهدی که عقل به من افتخار کرد.
خاقانی.
عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر
حضرت بلقیس روزگار بماناد.
خاقانی.
خبر دادند موری چندپنهانی
که این بلقیس گشت و آن سلیمان.
نظامی.
تو گفتی که عفریت و بلقیس بود
قرین حورزادی به ابلیس بود.
سعدی.
- بلقیس وار، چون بلقیس. مانند بلقیس:
وین هدهد بدیع، درین اول ربیع
بلقیس وارتاجی بر سر نهاده وی.
منوچهری.
- تخت بلقیس،عرش بلقیس:
خسرو نشسته تاج شه هند پیش او
چونان که تخت گوهر بلقیس پیش جم.
فرخی.
هرکه دانست مر سلیمان را
تخت بلقیس را نخواند عظیم.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
تخت بلقیس جای دیوان نیست
مرد آن تخت جز سلیمان نیست.
نظامی.
- عرش بلقیس، تخت بلقیس، و آن مثل بوده است:
و کان فی سرعه المجی ٔ به
آصف فی حمل عرش بلقیس.
(تعلیقات دبیرسیاقی بر دیوان منوچهری از ثمار القلوب ثعالبی).
در حفاظ خط سلیمانی
عرش بلقیس باد نورانی.
نظامی.
و رجوع به عرش بلقیس در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقی
تصویر قلقی
گردن آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلقی
تصویر غلقی
پا زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقیس
تصویر بلقیس
پارسی تازی گشته بلگیس پر گیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقی
تصویر خلقی
رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
دیدار کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلقی
تصویر جلقی
زلغی چل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی
تصویر باقی
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلی
تصویر بقلی
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بلخ. هر چیز که مربوط به بلخ باشد یا در بلخ ساخته شود، از مردم بلخ اهل بلخ. یا زبان بلخی. زبانی که مردم بلخ بدان تکلم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدی
تصویر بلدی
شهری منسوب به بلد و بلده شهری مربوط به شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقع
تصویر بلقع
زمین لم یزرع، زمین بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و درست آن: بلغک از گیاهان دارویی گیاهی از تیره مرکبان که دارای نهنج زرد رنگ یا صورتی رنگ است و میوه هایش طویل و بصورت مخروطی هستند که راس آنها بطرف بالا و قاعده شان برروی نهنج است. اندامهای این گیاه دارای کرکهای درشتی است که تقریبا بصورت خار در آمده اند. ریشه گیاه محتوی مقدار زیادی اینولین است و برگهای جوانش را بصورت سبزی غذاها (در آشها) مورد استفاده قرار میدهند. بطور کلی در تداوی اندامهای این گیاه بخصوص در رماتیسم و سرخک و نزله مورد استفاده قرار میگیرد. گونه ای از آن در مرکز ایران نزدیک اصفهان میروید و در بین اهالی بهمان نام بلقک مشهور است و گونه دیگر آن در روسیه میروید که از وی صمغی میگیرند که نظیر کائوچو میباشد سفور جنه اسود اسفور چینای سیاه اسفور چینه سیاه قعبول اسود قعبارون اسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقه
تصویر بلقه
پیسگی، سیاهی و سفیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
آزمایش، سختی، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
((تَ لَ قِّ))
آموختن، ملاقات کردن، برخورد کردن، فراگیری، آموزشی، دیدار، برخوردن، پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باقی
تصویر باقی
پاینده، جاوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
((بَ وا))
آزمایش، آزمون، سختی، گرفتاری، شورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برقی
تصویر برقی
((بَ))
مربوط به برق، ویژگی آن چه با برق کار می کند، برق کار، فوری، سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باقی
تصویر باقی
بازمانده، مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باقی
تصویر باقی
Remaining
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باقی
تصویر باقی
оставшийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باقی
تصویر باقی
verbleibend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باقی
تصویر باقی
залишковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باقی
تصویر باقی
pozostały
دیکشنری فارسی به لهستانی