- بلغاق
- پارسی تازی شده بلغاک: غوغای بسیار مرا با زلف تو تشویش از آن است - که چشمت درجهان افکنده بلغاک (ابن یمین) آشوب فتنه شور و غوغای بسیار
معنی بلغاق - جستجوی لغت در جدول جو
- بلغاق
- بلغاک، فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار
- بلغاق ((بُ))
- آشوب، شور و غوغای بسیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شور وغوغای فراوان، فتنه شور و غوغای بسیار آشوب فتنه
نوعی چرم که برنگ سرخ و موج دار و خوش بو میباشد، اهل بلغارستان
شیوا سخنان، سخنگزاران، جمع بلیغ، شیوایان سخنوران جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
آشوب فتنه شور و غوغای بسیار
فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار، برای مثال مرا چون زلف تو تشویش از آن است / که چشمت در جهان افکند بلغاک (ابن یمین - مجمع الفرس - بلغاک) ، به گیتی گشت بلغاکی پدیدار / که مردم در زمین در رفت چون مار (امیرخسرو- مجمع الفرس - بلغاک)
نوعی چرم سرخ رنگ، موج دار و خوش بو
هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان، قومی از نژاد اسلاو، قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند، هر یک از افراد آن قوم
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
بلیغ ها، فصیح ها، رساها، کامل ها، تمام ها، کسانی که سخنش خوب و رسا باشد، جمع واژۀ بلیغ
آشوب کردن فتنه برپا کردن
آشوب کردن فتنه برپا کردن
آشوب افتادن فتنه برپا شدن