جدول جو
جدول جو

معنی بلغاء

بلغاء((بُ لَ))
جمع بلیغ، سخندانان، سخن سنجان
تصویری از بلغاء
تصویر بلغاء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بلغاء

بلغاء

بلغاء
شیوا سخنان، سخنگزاران، جمع بلیغ، شیوایان سخنوران جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
فرهنگ لغت هوشیار

بلغاء

بلغاء
جَمعِ واژۀ بَلیغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شیواسخنان. چیره زبانان. زبان آوران. سخنگزاران. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلیغ شود.
- بلغاء عشرۀ ناس، عبدالله بن المقفع، عماره بن حمزه، حجر بن محمد، محمد بن حجر، انس بن أبی شیخ، سالم، مسعده، هریر، عبدالجبار بن عدی، احمد بن یوسف الکاتب. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

بلهاء

بلهاء
زن ضعیف عقل، ابله، زن نادان، بی تجربه، کانازن مونث ابله زن کم خرد زن ساده دل
فرهنگ لغت هوشیار

بلغاق

بلغاق
پارسی تازی شده بلغاک: غوغای بسیار مرا با زلف تو تشویش از آن است - که چشمت درجهان افکنده بلغاک (ابن یمین) آشوب فتنه شور و غوغای بسیار
فرهنگ لغت هوشیار

بلغار

بلغار
نوعی چرم که برنگ سرخ و موج دار و خوش بو میباشد، اهل بلغارستان
بلغار
فرهنگ لغت هوشیار