- بلد
- شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
معنی بلد - جستجوی لغت در جدول جو
- بلد
- راهبر، راهنما، کسی که راهی را بشناسد یا کاری را بداند، شهر، سرزمین، نودمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، الفجر
بلد شدن: کاری را یاد گرفتن، راهی را شناختن
- بلد ((بَ لَ))
- شهر، جمع بلاد، بلدان، زمین، ناحیه، آن که راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شهری منسوب به بلد و بلده شهری مربوط به شهر
یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
زن فربه تناور
بلد، شهر، سرزمین
متحیر شدن، کندی ذهن
زفت، ابر بی باران، پسرس اسپ پسرس آنکه خود را بر زمین زند، بخیل، بی توجه، ابر بی باران، اسبی که در دو سبقت نکند
شک و تردید
در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری مونث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری
معرفت شناسایی ظگاهی اطلاع
شهر پاک
پرنده ایست وحشی و حلال گوشت که در بوته های گندم لانه دارد
ترکی وردیچ اوشوم (گویش گیلکی) کرک بدبده
جمع بلد، شهرها جایباش ها جمع بلد شهرها
دانستن، آموختن
رهبر داشتن
آشنا بودن دانستن
شهر زینهار: خانه خدا مکه
لقب شهر مکه در عربستان
لقب شهر مکه در عربستان
کاری را یاد گرفتن، راهی را شناختن
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، سمانه، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
شهرداری، سازمانی که در هر شهر برای پاکیزه نگهداشتن کوچه ها، خیابان ها، مواظبت باغ های عمومی، روشنایی شهر، تقسیم آب و تعیین نرخ خواربار تشکیل می شود و زیر نظر انجمن شهر یا وزارت کشور قرار دارد
پوشینه، پوست، پوشش
غرور
ماده قانونی، پاراگراف، جزء، سد، Article
گلزار جایی که میوه خوشبوی بهم رسد بست. مرجان حجر شجری