جدول جو
جدول جو

معنی بلاغیه - جستجوی لغت در جدول جو

بلاغیه(بَ غی یَ)
از زنان ادیب و فاضل قرن سیزدهم هجری قمری است. او رامراسلات و نامه های نظم و نثری است که برای همسرش شیخ علی محفوظ نوشته است. (از اعلام النساء ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلاگردان، چیزی که بلا را از انسان بگرداند و دور کند، صدقه، قربانی، بلاچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلایه
تصویر بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلازده
تصویر بلازده
کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
دستور یا حکمی که از طرف مقام رسمی صادر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادیده
تصویر بلادیده
مصیبت دیده، رنج دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاغیه
تصویر لاغیه
گیاهی شیردار شبیه سقمونیا با برگ های گرد و زرد رنگ، گل های زرد مایل به قرمز و خوش بو که بیشتر در دامنۀ کوه ها می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاغی
تصویر بلاغی
مربوط به بلاغت مثلاً علوم بلاغی
فرهنگ فارسی عمید
(غی یَ / یِ)
گیاهی است شیردار و بسیار گرم. (غیاث). لاغینه. (آنندراج). لاعیه. (منتهی الارب). لاغیثه. دیو سفید. رجوع به دیو سفید شود. (گااوبا). درخت کوهی است. نباتی است و آن را گلی باشد مانند گل شبت و زنبور عسل گل آن را خورد و چون برگی یا شاخی از آن جدا کنند شیر بسیار از وی برآید گرم و خشک است در سوم اگر از چوب آن بر آبی که ماهی داشته باشد اندازند همه ماهیان بر روی آب افتند. (برهان). از یتوعات است (یتوع، هر ترۀ که وقت بریدن آن شیر از وی برآید مانند سقمونیا و شبرم و لاغیه و عرطنیثا و عشر). (منتهی الارب). حلباب. صاحب اختیارات بدیعی گوید: نوعی از یتوعات است وگلی زرد دارد مانند گل شبت و ورق وی به زردی زند و ورق اندک داشته باشد در دامن کوهها بسیار بود و چون بشکند شیر بسیار داشته باشد و زنبور عسل بر گل وی چرا کند و بعضی گویند نبات شمیر است. فی الجمله طبیعت آن گرم و خشک است در سوم وگویند در چهارم و از خواص وی آن است که اگر به آب اندازند ماهیان بر روی آب افتند و لبن وی مسهل آب زردبود و استسقارا نافع بود و ورق وی چون بکوبند و بخورند همین عمل کند و اگر عصیر وی بیاشامند مسهل قوی بود. فعل وی اقوی بود از لبن وی لیکن لبن وی مقئی بودو بدل آن فراسیون است. (اختیارت بدیعی). حکیم مؤمن در تحفه گوید: نوعی از یتوعات و با سمیّت و بی غایله تر از انواع یتوعات است و ابوجریح گوید از مطلق یتوّع مراد لاغیه است و او را در تنکابن سینه پج نامند گیاهی است پر شیر قریب به گیاه سقمونیا و برگش مدّور و گلش زرد مایل به سرخی و شبیه به نرگس و مایل بخوشبوئی و تخمش مانند خشخاش در آخر سیم گرم و خشک و شیر او مسهل قوی و مفرح جلد و مقی ٔ و بدستور برگ و تخم او همین اثر دارد و کشندۀ ماهی و جهت استسقا و قئی واخراج زردآب نافع و شیر او از سقمونیا قوی تر و با آرد جو جمع کرده استعمال باید کرد و قدر شربتش از یک دانگ تا یکدانگ و نیم و از آرد جو مخلوط به آن تا یکدرهم و از برگش در مطبوخات بدستور تا یکدرهم و مضر امعاء و مصلحش کتیرا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ابوریحان در صیدله گوید صهاربخت گوید نوعی از یتوعات است وآن درختی است که منبت او در پستی کوه باشد که آب ازبالای او بتدریج فرود آید و در وی جمع شود گل او خوشبوی بود زنبور عسل بر وی نشیند و شکوفۀ او بخورد و از او شیری بیرون آید مشابه درخت انجیر و از خواص شیر وی آن است که چون در آبگیری قطرۀ او بیندازند ماهیان مست شوند. رسایلی (شاید، اسرائیلی) گوید لاغیه درختی است که منبت او در پستی کوهها باشد بوی او به بوی رازیانج شبیه بود و در نبات او شیرینی بود و گفته اند چون ماهیان او را بخورند مست شوند و بر سر آب آیند او را بدل فراسیون استعمال کنند و برعکس. الا آنکه عمل لاغیه ضعیفتر بود. (ترجمه صیدلۀ ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عباس بن حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان بزرگ امامیه در قرن دوازده وسیزده هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود، بقیۀ مودت. (منتهی الارب) : طویت فلانا علی بلالته، تحمل او را کردم با وجود بدی و عیبی که در او بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از مودت و دوستی در وی بود. بلاله. بلّه. رجوع به بله شود
حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان امامیه در قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلاغت و بلاغه. کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند. بلیغ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاغت و بلیغ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غا / بُ غا)
مرد بلیغ. (منتهی الارب). بلیغ و فصیح که با سخن خود کنه ضمیر خود را برساند. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام تیره ای از ایل اینانلواز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86) ، یافتن و دانستن: ما بللت به، نیافتم و ندانستم آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
نابکار. (از برهان) (از آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نابکار دشنام ده. (صحاح الفرس). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل. (ناظم الاطباء). حثاله. حرض. حقیر. خابث. خبیث.. رذل. لاده. محروض. ناچیز. ناکس. هذر. هرزه. هلوک. هیچکاره:
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه.
منوچهری.
زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه.
عطار.
خبث، بلایه و کربز گردیدن مرد. (از منتهی الارب). خشل، بلایه و فرومایه کردن کسی را. (از منتهی الارب). دعاره و دعر، بلایه شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث باغی. نافرمان.
- فئۀ باغیه، طایفه ای که از اطاعت امام عادل خارج شده باشند. (از تاج العروس و اقرب الموارد). گروه نافرمان از طاعت امام عادل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماعتی که از طاعت امام عادل سر باززده باشند. (یادداشت مؤلف).
-
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ)
از فرق غلاه منسوب به ابوطاهر محمد بن علی بلالی. (از خاندان نوبختی). رجوع به بلالی (ابو طاهرمحمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(بِ غُنْ نَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + غنه، ادغام بلاغنه و معالغنه، هرگاه تنوین یا نون ساکن به یکی از حروف دوگانه ل - ر برسند ادغام بلاغنه است مانند لم یکن له، و هرگاه به یکی از حروف چهارگانه ’یمون’ برسند ادغام معالغنه است مانند: هذا کتاب مبین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ غی یَ)
سن بلوغ و رشد. سن عقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ خی یَ)
زن بزرگ شریف النسب. (منتهی الارب). زن پردل و باجرأت بر فجور، و گویند زن شریف در میان قوم خود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادیده
تصویر بلادیده
رنج دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براغیث
تصویر براغیث
جمع برغوث، کک ها جمع برغوث کیکها ککها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغزیه
تصویر باغزیه
پرندینه جامه خز
فرهنگ لغت هوشیار
ادغام بلا غنه ومع الغنه. هرگاه تنوین یا نون ساکن بیکی از حروف دوگانه (ل) و (ر) برسند ادغام بلاغنه است مانند لم یکن له و هرگاه بیکی از حروف چهار (یمون) برسند ادغام مع الغنه است مانند هذا کتاب مبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلازده
تصویر بلازده
آسیب دیده گزند یافته
فرهنگ لغت هوشیار
از تازی بنگرید به لاعیه زن بیهوده گوی درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوغیه
تصویر بلوغیه
سن بلوغ و رشد
فرهنگ لغت هوشیار
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
شیوا گشاده زبان کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند بلیغ. فصیح، مرد بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
بخشنامه ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
((اِ یِّ یا یَُ))
ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
بخشنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
شیوا، برجامه
دیکشنری اردو به فارسی