- بلاده
- کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
معنی بلاده - جستجوی لغت در جدول جو
- بلاده
- فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار،
برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
- بلاده ((بَ دِ))
- بدکار، فاسق، روسپی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آکاژور
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
تری نمناکی باز ماندی مهر
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
آسیب دیده گزند یافته
لاتینی مهر گیاه بنگ دانه از گیاهان مهر گیاه گیاهان داروئی
پارسی تازی شده بلادور بلادر بلادور زیور آلات زنان
کند هوشی تیماو دیر یابی کند فهم بودن کند ذهن بودن، کاهل شدن، کند هوشی دیریابی کند ذهنی. کودنی مقابل ذکا فطنت. کند ذهنی، کودنی، کاهلی
گنده و ضایع گردیده
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
اسب جنیبت اسب کوتل
خرده های آهن
برفچال
کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده
جامۀ گشاد و بلند که روی قبا می پوشند
گردن بند و گلوبند سگ و برخی جانوران دیگر، واحد شمارش برخی جانوران مثلاً دو قلاده یوزپلنگ
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶) ، زشت و ناشایست
کندفهم بودن، کندذهن بودن، کندذهنی، کودنی
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد
زینت آلات زنان، زیورآلات عروس
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
درختچه ای آلکالوئیددار و خواب آوار که مصرف دارویی دارد
باده ها، در تصوف آنچه به طور ناگهانی از عالم غیب به قلب سالک وارد می شود، خواه موجب نشاط و سرور شود، خواه سبب غم و اندوه، جمع واژۀ باده و بادهه
بیهوده، بی فایده، عبث
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، بسباس، ترّههبرای مثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، بسباس، ترّهه
ریزه های فلز که هنگام کوبیدن یا سوهان زدن آن می ریزد، سونش، ساوآهن
بیهوده بیفایده بی نفع عبث، سخن بیهوده: یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند
قسمی جامه مردانه دراز که روی دیگر جامه ها پوشند
ولادت در فارسی زاییدن زایش، زاییده شدن، زایگاه زمان زایش
((بَ دَ یا دُ))
فرهنگ فارسی معین
زینت آلات زنان، زرینه و پیرایه زنان (عموماً)، زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً)