جدول جو
جدول جو

معنی بفش - جستجوی لغت در جدول جو

بفش
عظمت وشکوه وکر و فر باشد
تصویری از بفش
تصویر بفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برش
تصویر برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بطش
تصویر بطش
حمله کردن وسخت گرفتن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقش
تصویر بقش
خوش سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفج
تصویر بفج
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفت
تصویر بفت
بافت بافته: زربفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیش
تصویر بیش
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باش
تصویر باش
با او، او را، با او را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش
تصویر بخش
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنفش
تصویر بنفش
(دخترانه)
نگارش کردی: بهنهوش، وهنهوش، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برش
تصویر برش
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنفش
تصویر بنفش
نیلگون، کبود رنگ، رنگ گل بنفشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنش
تصویر بنش
گریز از بدی سستی سستی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش
تصویر بوش
سرنوشت و تقدیر
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن، تکه بریده شده از چیزی خال روی ناخن یا پوست بدن انسان خال روی ناخن یا پوست بدن انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفش
تصویر حفش
خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفش
تصویر خفش
به ضعف بینائی و تنگ شدن چشمان مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شفش گونه ای ماهی رودخانه ای در پارسی به نای پنبه زنی و شاخ درخت کجواج و بیخ درخت نیز شفش گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
تپش، تف، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخش
تصویر بخش
بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی،
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است،
در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین،
در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای
بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت
بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوش
تصویر بوش
هستی، وجود، تقدیر، سرنوشت، برای مثال هرآن چیز کاو ساخت اندر بوش / بر آن است چرخ روان را روش (فردوسی - ۱/۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطش
تصویر بطش
تندی، خشم، قهر، حرکت، جنبش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برش
تصویر برش
خوراک آب دار که با گوشت، برگ کلم، گوجه فرنگی و بعضی چیزهای دیگر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنفش
تصویر بنفش
کبودرنگ، رنگ کبود، ترکیبی از رنگ آبی و سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیش
تصویر بیش
افزون تر، بسیار تر، فراوان تر
هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، اجل گیا، اجل گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهش
تصویر بهش
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوش
تصویر بوش
خودنمایی، کروفر، برای مثال خسروا معذورشان می دار کز بوش و دروغ / خانه هاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو- مجمع الفرس - بوش)، جماعتی از مردم درهم آمیخته از هر صنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بفج
تصویر بفج
کف دهان
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو برای مثال قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برش
تصویر برش
بریدن، بریدن پارچه طبق اندازۀ معیّن، برای دوختن پارچه، قاچ خربزه یا هندوانه، کنایه از لیاقت و شایستگی در انجام کار، تیز بودن، برندگی، کنایه از مقطعی از زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باش
تصویر باش
باشیدن، بنگر، ببین، دقت کن مثلاً حواست کجاست؟ من را باش، منتظر بمان برای مثال باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری - ۶۰) ، پسوند متصل به واژه به معنای
باشنده مثلاً حاضر باش، آماده باش، حیات، اقامت برای مثال مر سگی را لقمۀ نانی ز در / چون رسد بر در همی بندد کمر ی هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی - ۳۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفش
تصویر شفش
نی یا چوب باریکی که حلاج با آن پنبه را می زند، شاخ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوش
تصویر بوش
قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن می چرخد
درختی با برگ های شبیه برگ حنا و تخم های زرد رنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد، بوش دربندی
فرهنگ فارسی عمید