جدول جو
جدول جو

معنی بفش

بفش
(بَ)
عظمت و شکوه و کر و فر باشد. (برهان) (فرهنگ نظام). مأخوذ از هندی، عظمت و شکوه و کر و فر. (ناظم الاطباء). اوش و بوش یعنی کر و فر و عظمت. (رشیدی). شکوه و عظمت و کر و فر باشد و آنرا بوش نیز گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) :
باد و بفشی برای حرمت فرع
با عوام و بهانه شان بر شرع.
سنایی (در صفت علمای ظاهر) .
(از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام).
بدین باد و بفش سر و ریش گویی
سنایی نیم بوعلی سیمجورم.
سنایی (از انجمن آرا) (آنندراج).
رجوع به بوش شود، در هندوستان بمعنی غله فروش شهرت دارد لیکن بدین معنی صحیح بدّال است و فارسیان به کسی که میوه مثل به وانار و گردکان و پنیر فروشد استعمال نمایند و از این بیت مولوی معنوی معنی عطار مستفاد میشود:
بود بقالی و او را طوطیی
خوشنوا و سبز و گویا طوطیی.
(از آنندراج).
بمعنی خواربارفروش استعمال میشود ولی در کتب لغت بمعنی سبزی فروش است و خواربار فروش را بدال گویند. پطرس بستانی در محیط المحیط گوید: البقال بیاع البقول و العامه تطلقه علی بیاع الاطعمه و الصحیح انه البدال. (از نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2). مأکولات فروش از قبیل غله و بقولات و ماست و پنیر و روغن و کشک و عسل و شیره و سرکه و آبغوره و خرما و سایر میوجات. (ناظم الاطباء). مأکولات فروش تحریف بدال است و عامه تغیر داده اند. (از منتهی الارب). کاله فروش. (زمخشری) : مثل بقال هرزه بیل. (سفرنامۀ ناصرخسرو). دکانداری که لبنیات و بعضی حبوبات و میوجات خشک و تر وغیر آنها میفروشد: من از بقال در خانه ام ماست خریدم. (فرهنگ نظام) : و حالی وعایی که داشت پر کرده و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرده. (سندبادنامه ص 201).
چشم ادب بر سر ره داشتی
کلبۀ بقال نگه داشتی.
نظامی.
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی.
سعدی (بوستان).
ز بقال آن کوی چیزی خرید
از آن چیز بیچاره خیری ندید.
سعدی (بوستان).
گفت نفس را بطعام وعده دادن بنزد من آسان تر است که بقال را به درم. (گلستان).
چه گویم ز بقال صاحب جمال
از آن خط سبز و از آن رنگ آل
اسیران بر اطرافش از شهر و ده
نمدپوش از گرد کلفت چو به.
از آن بیمروت دلی پر گله
چو انگور شد خوشۀ آبله
ز مژگان شوخش دل مرد پیر
زسوراخ غربال خون چون پنیر.
وحید (از آنندراج).
به بقال میزان دین درخور است
که از من و سلوی دکانش پر است.
طغرا (از آنندراج).
- بقال و چغال، از اتباع است
لغت نامه دهخدا