جدول جو
جدول جو

معنی بفده - جستجوی لغت در جدول جو

بفده
(بَ دَ / دِ)
بفتره و چینه و دانۀ مرغان. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفده
تصویر حفده
احفادها، فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان، جمع واژۀ احفاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده
تصویر باده
نوشابۀ مستی آور، شراب، می، برای مثال بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطآنچه هوشیار و چه مست (حافظ - ۵۶)
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفده
تصویر چفده
چفته، خمیده، خم شده، برای مثال یکی چون درختی بهی چفده از بر / یکی گردنی چون سپیدار دارد (ناصرخسرو - ۳۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلده
تصویر بلده
بلد، شهر، سرزمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنده
تصویر بنده
غلام زرخرید، غلام، چاکر، برده، انسان نسبت به خداوند، لقبی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، من مثلاً بنده چندین بار خدمت رسیدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفده
تصویر هفده
هفت و ده، عدد بعد از شانزده، عدد «۱۷»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برده
تصویر برده
بندۀ زرخرید، غلام، کنیز
حمل شده، آنچه کسی در قمار به دست آورده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رِ دَ)
سحابه...، ابر تگرگ بار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَدَ)
دهی است در نسف (نخشب) و از آن ده است عزیز بردی محدث فرزند سلیم. (منتهی الارب). و شاید برده ای در بیت ذیل مولوی همین نسبت و مراد شیخ عزیز نسفی برده ای بوده باشد. (یادداشت مؤلف) :
بشنو الفاظ حکیم برده ای
سر بنه آنجا که باده خورده ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
البردهنام برده ایست که حضرت رسول صلوات الله علیه آنرا به کعب بن زهیر شاعر صلت داد و معاویه از او بخرید و خلفایکی پس از دیگری بارث بردند. (مفاتیح). بردۀ پیغمبر اسلام که آنرا آنحضرت بعنوان صلۀ قصیدۀ مدحیۀ کعب بن زهیر به وی بخشید شهرت خاصی دارد. معاویه آنرا از فرزند کعب خرید و خلفای عباسی آنرا در خزانۀ خودنگاهداری میکردند. هلاکو پس از اشغال بغداد امر بسوزاندن آن داد ولی بعداً جماعتی مدعی شدند که بردۀ واقعی به قسطنطنیه برده شده و در آنجا محفوظ است. (دایره المعارف فارسی). منوچهری در این شعر:
ورعطا دادن بشعر شاعران بودی فسوس
احمدمرسل ندادی کعب را هدیه ردی.
به این برده اشاره کرده منتها بجای کلمه برده کلمه ’ردی’ یعنی ’ردا’ را بکار برده است. چنانکه در شرح حال کعب آمده وی پیغمبر اکرم را هجو کرد و سپس از در اعتذار درآمد و شعری سرود و در مسجد برای حضرت خواند و از پیغمبر اکرم ردایی هدیه گرفت چون کعب مردمعاویه آن رداء را به سی هزار درم خرید و در خاندان وی بود تا خلافت به عباسیان رسید و آن جامه بتصاحب ایشان درآمد و در خاندان بنی عباس بود تا قتل مستعصم بدست هلاکو (656 هجری قمری) چون آخرین خلیفۀ عباسی کشته شد کسی ندانست که رداء بدست که افتاد. برخی گفتند چون رابعه خاتون دختر مستعصم زن شرف الدین هارون بن صاحبدیوان جوینی بوده این جامه را پیش شوهر خود برده است و این حدس دور نیست چه ممکن است که در واقعۀ بغداد بدست وی افتاده باشد و یا ممکن است بمادرش که همسرعطاملک برادر صاحبدیوان بود رسیده باشد. (تعلیقات دیوان منوچهری از تجارب السلف چ اقبال ص 6-534)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
یکی برد. و آن جامۀ خطدار است. ج، ابراد، ابرد، برود. (از منتهی الارب). واحد برد به معنی جامۀ مخطط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ /دِ)
نعت مفعولی است از بردن در تمام معانی. رجوع به بردن شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / بُ جُ دَ)
حقیقت کار. کنه آن. اندرون. (منتهی الارب) (آنندراج). نیت شخص. سرّ کار. (ناظم الاطباء). باطن چیزی. باطن کار. (از اقرب الموارد). هو عالم ببجده امرک. یعنی او بر باطن کار تو آگاه است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ دَ)
واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برده
تصویر برده
بنده زر خرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعده
تصویر بعده
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنده
تصویر بنده
برده، زر خرید، غلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفته
تصویر بفته
بافته منسوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلده
تصویر بلده
یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجده
تصویر بجده
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوده
تصویر بوده
وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفده
تصویر خفده
خم، کج، کوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفده
تصویر حفده
یاران، دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفده
تصویر هفده
عدداصلی بین شانزده وهیجده ده بعلاوه هفت (17)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفده
تصویر چفده
خمیده و خم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفده
تصویر چفده
((چَ دَ))
خمیده، خم شده، چفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنده
تصویر بنده
((بَ دِ))
مخلوق خداوند، برده، نوکر، غلام، مطیع، فرمانبردار، من، اینجانب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برده
تصویر برده
((بَ دِ))
غلام، کنیز، اسیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجده
تصویر بجده
((بَ جْ دَ یا بُ جُ دَ))
باطن و حقیقت کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلده
تصویر بلده
((بَ لَ دِ))
شهر، جمع بلاد، ناحیه، زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باده
تصویر باده
((دِ))
شراب، می، نوا و آهنگی از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوده
تصویر بوده
((دِ))
وجود داشته، موجود، واقع شده، حادث گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برده
تصویر برده
غلام، کنیز، اسیر
فرهنگ واژه فارسی سره