جدول جو
جدول جو

معنی بغایت - جستجوی لغت در جدول جو

بغایت
(بِ یَ)
بنهایت و بسیار و بی اندازه. (ناظم الاطباء). بسیار. کاملاً. تا آخرین درجه. بنهایت: گفت بره چون است، گفتم بغایت فربه. (تاریخ بیهقی). و بگویم که ایشان شعر را بغایت نیکو نگفتندی. (تاریخ بیهقی). فرزندان پند پدر و موعظت او هرچه نیکوتر بشنودند و منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
بغایت
بسیار، کاملاً، تا آخرین درجه، بنهایت و بی اندازه
تصویری از بغایت
تصویر بغایت
فرهنگ لغت هوشیار
بغایت
بسیار، بشدت، بی اندازه، بی نهایت، خیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغیت
تصویر بغیت
آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغات
تصویر بغات
باغی ها، سرکش ها، نافرمان ها، گردنکش ها، ستمگرها، ظالم ها، بیدادگرها، جبّارها، ستمکارها، گرداس ها، جائرها، ستم کیش ها، ظلم پیشه ها، جفا پیشه ها، جمع واژۀ باغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غایت
تصویر غایت
نهایت و پایان چیزی، آخرین درجه، مقصود، مقصد، پایان
غایت مطلوب: نهایت خواسته و آرزو
غایت مقصود: نهایت خواسته و آرزو، غایت مطلوب
به غایت: بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدایت
تصویر بدایت
آغاز، اول چیزی، اول کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برایت
تصویر برایت
التهاب کلیه، مرضی که در اثر التهاب کلیه ها بروز می کند، این اسم از نام ریچارد برایت، پزشک انگلیسی، که در سال ۱۸۲۷ میلادی مطالعاتی دربارۀ این مرض به عمل آورده گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فِ)
بغاه. رجوع به بغاه شود، لقب پادشاه چین. (منتهی الارب). رجوع به بغپور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ یَ)
آغاز کردن. (غیاث اللغات) ، بیماری که بحکم طبیب مقید نباشد. (آنندراج). بی پروای در مصلحت طبیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ تِ)
مرکّب از: حرف ’ل’ + غایت، تا. تا آخر. تا انتهای . تا پایان
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
. بغاوه. طغیان و سرکشی. (ناظم الاطباء). نافرمانی. (آنندراج). و رجوع به بغاوه شود.
- بغاوت کردن، حمله کردن و یورش آوردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بغی ّ. (منتهی الارب). جمع واژۀ بغی، بمعنی زنان فاحشه. (مؤید الفضلاء). جمع واژۀ بغی، داه و زن زناکار. (آنندراج). و رجوع به بغی شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه 291 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات چغندر، بن شن. شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بغا بودن. هیزی. حیزی:
نه هم آن مردمان چنین گویند
که بغایی طریق ما باشد.
مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
جسته و کسب، یقال: انه لذو بغایه، یعنی: او کاسب است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). طلب و کسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غایت
تصویر غایت
سرانجام، پایان کار، نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدایت
تصویر بدایت
آغاز اول چیزی ابتدا. یا محکمه بدایت. دادگاه شهرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برایت
تصویر برایت
التهاب کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاوت
تصویر بغاوت
نافرمانی طغیان سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغایه
تصویر بغایه
جسته خواسته پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدایت
تصویر بدایت
((بَ یَ))
آغاز، اول چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغاوت
تصویر بغاوت
((بُ وَ))
سرکشی، یاغی گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایت
تصویر غایت
((یَ))
پایان، نهایت، مقصد، مقصود، مطلوب نهایت آرزو، تمامی مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغات
تصویر بغات
((بُ))
جمع باغی، سرکشان، ناف رمانان، کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغیت
تصویر بغیت
((بَ یَّ))
آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغایت
تصویر لغایت
((لِ یَ))
تا پایان تاریخی معین، مثل لغایت سال 80
فرهنگ فارسی معین
کوچکترین گروه واحد اطلاعاتی در یک کامیپوتر که ظرفیت حافظه کامپیوتر را با آن می سنجند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایت
تصویر غایت
تا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لغایت
تصویر لغایت
تا
فرهنگ واژه فارسی سره
سرکشی، طغیان، عصیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، مقدمه
متضاد: نهایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرکشی، شورش
دیکشنری اردو به فارسی