جدول جو
جدول جو

معنی بغاوت - جستجوی لغت در جدول جو

بغاوت
(بَ وَ)
. بغاوه. طغیان و سرکشی. (ناظم الاطباء). نافرمانی. (آنندراج). و رجوع به بغاوه شود.
- بغاوت کردن، حمله کردن و یورش آوردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بغاوت
نافرمانی طغیان سرکشی
تصویری از بغاوت
تصویر بغاوت
فرهنگ لغت هوشیار
بغاوت
((بُ وَ))
سرکشی، یاغی گری
تصویری از بغاوت
تصویر بغاوت
فرهنگ فارسی معین
بغاوت
سرکشی، طغیان، عصیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بغاوت
سرکشی، شورش
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بداوت
تصویر بداوت
صحرانشینی، بادیه گردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغات
تصویر بغات
باغی ها، سرکش ها، نافرمان ها، گردنکش ها، ستمگرها، ظالم ها، بیدادگرها، جبّارها، ستمکارها، گرداس ها، جائرها، ستم کیش ها، ظلم پیشه ها، جفا پیشه ها، جمع واژۀ باغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غباوت
تصویر غباوت
کودنی، کم هوشی، کم عقلی
فرهنگ فارسی عمید
عیدی مر ترسایان را، (ناظم الاطباء)، همان باغوث است که بمعنای استسقا بود، (ناظم الاطباء)، همان باعوث است، (منتهی الارب)، اعجمی معرب است و آن عید نصاری است، (المعرب جوالیقی ص 57)، در حاشیۀ المعرب آمده که صحیح آن باعوث است، (همان کتاب حاشیۀ همان صفحه)، و رجوع به باعوث شود
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بغاه. رجوع به بغاه شود، لقب پادشاه چین. (منتهی الارب). رجوع به بغپور شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کندذهنی. (غیاث) (آنندراج). درنایافتن و ابله شدن. (تاج المصادر زوزنی). گول گردیدن. نه دریافتن از چیزی. گولی. (منتهی الارب). احمقی. سفه. غافلی. عدم فطانت. کندفهمی. نادانی. بلاهت. بلادت: وزیر چون پادشاه را تحریص نماید در کاری که به رفق... تدارک پذیرد برهان حمق و غباوت خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). امیر سیف الدوله دانست که حرکت آن حضرت سبب جهل و غباوت اهل تدبیر و نقصان رشد ناصح و مشیر است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 203)
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ)
بنهایت و بسیار و بی اندازه. (ناظم الاطباء). بسیار. کاملاً. تا آخرین درجه. بنهایت: گفت بره چون است، گفتم بغایت فربه. (تاریخ بیهقی). و بگویم که ایشان شعر را بغایت نیکو نگفتندی. (تاریخ بیهقی). فرزندان پند پدر و موعظت او هرچه نیکوتر بشنودند و منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وَ)
صحرانشینی. بادیه نشینی. مقابل حضارت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بداوه شود
لغت نامه دهخدا
نافرمانی سرکشی، تاخت، آزردن طغیان کردن سرکشی کردن، حمله کردن یورش آوردن، آزردن جفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغوت
تصویر بغوت
نارسیده کال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباوت
تصویر غباوت
کند ذهنی، غافلی، کند فهمی، نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداوت
تصویر بداوت
صحرا نشینی، بادیه نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقاوت
تصویر بقاوت
نگریستن، نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاوه
تصویر بغاوه
نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغایت
تصویر بغایت
بسیار، کاملاً، تا آخرین درجه، بنهایت و بی اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباوت
تصویر غباوت
((غَ وَ))
کند ذهن شدن، ابله شدن، گولی، احمقی، ابلهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغات
تصویر بغات
((بُ))
جمع باغی، سرکشان، ناف رمانان، کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج
فرهنگ فارسی معین
بادیه نشینی، صحرانشینی، بیابانگردی
متضاد: شهرنشینی، تمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیار، بشدت، بی اندازه، بی نهایت، خیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شورشگر، سرکش
دیکشنری اردو به فارسی
به طور سرکشی، با شورش
دیکشنری اردو به فارسی
به طور طغیان آمیز، به عنوان یک شورش
دیکشنری اردو به فارسی
شورش کردن
دیکشنری اردو به فارسی