- بغادده
- جمع بغدادیکسانی که اهل بغدادند
معنی بغادده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به بغداد -1 مربوط به بغداد ساخته بغداد، از مردم بغداد اهل بغداد، جمع بغادده (بغاده)
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
آسیب دیده گزند یافته
رنج دیده
بترتیب و با نظم و موافق ترتیب و انتظام و موافق قاعده و قانون
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
مصیبت دیده، رنج دیده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
مغادره و مغادرت در فارسی: به جا گذاشتن وا نهادن ترک کردن باقی گذاشتن بجا گذاشتن
نتیجه، سرانجام، راندمان
جسته خواسته پیشه
نافرمانی
غول غول بیابانی
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
هلاک شونده، نابود شونده
مقدار درآمد و نتیجه و بهره برداری که از زمین مزروع یا کارخانه ای حاصل شود
صحرا و دشت، صحرا
مونث بارد سرد و خنک: امراض بارده اوجاع بارده. میوه دهنده ثمر دهنده (درخت)
سخنی بکر که کسی نگفته باشد
صحرا و بیابان، خرابه
خرده های آهن
فراوانی، خوشی
بار دهنده، میوه دهنده
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
بادانبان، انبان باد، دمۀ آهنگران، دم، دمه
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صحرا، بیابان، هامون
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
مؤنث واژۀ بارد، سرد، خنک، بی مزه، خنک، آنکه معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد